چنگل
لغتنامه دهخدا
چنگل . [ چ َ گ ُ / گ َ ] (اِ) ناخن باز وشاهین را گویند. (فرهنگ اسدی ). چنگ از باز و شاهین و آدمی . (حفان ). چنگ بود از باز و شاهین و غیره یعنی پنجه ٔ ایشان . (اوبهی ). پنجه ٔ مردم و حیوانات دیگر باشد از پرنده و غیره . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بمعنی چنگال است . (آنندراج ) (انجمن آرا). برثن . پنجه . پنجه ٔ شیر و مرغان شکاری . جساس . شیر چنگل زننده در شکار. (منتهی الارب ) :
هیبت او چنگل شیران درد
دولت او سعد ابد پرورد.
تذرو گویی سوسن گرفته در چنگل
پلنگ لاله ٔ حمرا گرفته در چنگال .
خرچنگ بچنگل ذراعی
انداخته ناخن سباعی .
|| پنجه ٔ پرندگان :
بچنگل همی کرد منقار تیز
چو ایمن شد از بخشش رستخیز.
پّر کنده ، چنگ و چنگل ریخته
خاک گشته باز و خاکش بیخته .
آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره
چون دسته ٔ طنبوره گیرد شجر از چنگل .
زلفین تو زاغیست برآویخته هموار
دو ماه به منقار و دو خورشید به چنگل .
یا ز قفس چنگل او کن جدا
یا قفس خویش بدو کن رها.
اندر پس هر خنده ، دو صد گریه مهیاست .
در قهقهه ٔ کبک دوصد چنگل باز است .
|| بزبان تبری چغندر. (آنندراج ) (انجمن آرا).
هیبت او چنگل شیران درد
دولت او سعد ابد پرورد.
تذرو گویی سوسن گرفته در چنگل
پلنگ لاله ٔ حمرا گرفته در چنگال .
خرچنگ بچنگل ذراعی
انداخته ناخن سباعی .
|| پنجه ٔ پرندگان :
بچنگل همی کرد منقار تیز
چو ایمن شد از بخشش رستخیز.
پّر کنده ، چنگ و چنگل ریخته
خاک گشته باز و خاکش بیخته .
آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره
چون دسته ٔ طنبوره گیرد شجر از چنگل .
زلفین تو زاغیست برآویخته هموار
دو ماه به منقار و دو خورشید به چنگل .
یا ز قفس چنگل او کن جدا
یا قفس خویش بدو کن رها.
اندر پس هر خنده ، دو صد گریه مهیاست .
در قهقهه ٔ کبک دوصد چنگل باز است .
|| بزبان تبری چغندر. (آنندراج ) (انجمن آرا).