چندانی
لغتنامه دهخدا
چندانی . [ چ َ ] (ق مرکب ) هر اندازه . (آنندراج ). به هر اندازه . چندان :
ز گاو و گوسفند و مرغ و ماهی
ندانم چند؟ چندانی که خواهی .
عمر چندانی که کم باشد پریشانی کم است
زلف کی بودی پریشان گر نمیبودی بلند.
|| بقدری . آنقدر. آن اندازه . تاحدی . تاآنجا. چندان . تا آن مقدار :
زلال آب چندانی بود خوش
کزو بتوان نشاند آشوب آتش .
تحمل را بخود کن رهنمونی
نه چندانی که بار آرد زبونی .
هوای باغ چندانی بود گرم
که سبزی را سپیدی دارد آزرم .
چون نگه کردم خود را دیدم در بدایت درجه ٔ انبیاء، پس چندانی در آن بی نهایتی برفتم که گفتم بالای این هرگزکسی نرسیده است و برتر از این مقام ممکن نیست . (تذکرة الاولیاء عطار). رجوع به چند و چندان شود.
ز گاو و گوسفند و مرغ و ماهی
ندانم چند؟ چندانی که خواهی .
عمر چندانی که کم باشد پریشانی کم است
زلف کی بودی پریشان گر نمیبودی بلند.
|| بقدری . آنقدر. آن اندازه . تاحدی . تاآنجا. چندان . تا آن مقدار :
زلال آب چندانی بود خوش
کزو بتوان نشاند آشوب آتش .
تحمل را بخود کن رهنمونی
نه چندانی که بار آرد زبونی .
هوای باغ چندانی بود گرم
که سبزی را سپیدی دارد آزرم .
چون نگه کردم خود را دیدم در بدایت درجه ٔ انبیاء، پس چندانی در آن بی نهایتی برفتم که گفتم بالای این هرگزکسی نرسیده است و برتر از این مقام ممکن نیست . (تذکرة الاولیاء عطار). رجوع به چند و چندان شود.