چمان
لغتنامه دهخدا
چمان . [ چ َ ] (نف ) خرامان . (جهانگیری ). به ناز خرامان و به رفتار در سبب ناز به هر سو میل کنند. (غیاث ). راه رفتن به ناز و زیبایی . (انجمن آرا) (آنندراج ). خرامنده و خرامان و به ناز و زیبایی روان . (ناظم الاطباء). چمنده و خرامنده وبه نازرونده . نازان و بالان . راه رفتن به ناز و خرامیدن به زیبایی را گویند، یعنی در وقت راه رفتن به هرطرف میل کند. (برهان ):
فرستادپیران هم اندر زمان
فرستاده ای بر هیونی چمان .
چو فغفور چینی بدیدش بتاخت
سمند چمانش به خوی درنشاخت .
همی خورد و اسبش چمان و چران
پلاشان فکنده ببازو کمان .
نهادند زین برسمند چمان
خروش آمد از دیده هم در زمان .
تماشاکنان گرد خیمه بگشت
چو سروی چمان بر کنار چمن .
بزی همچنین سالیان دراز
دنان و دمان و چران و چمان .
ز بستان پراکنده گشت انجمن
همان با گل و می چمان بر چمن .
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو.
سروچمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمیکند.
و رجوع به چماندن و چمانی و چماننده و چمیدن شود. || (اِ) پیاله ٔ شراب را نیز گویند. (برهان ). پیاله ٔ شراب که آن را چمانه نیز گویند. (جهانگیری ). پیمانه ٔ شراب . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
همچو بلبل لحن و دستانها زنند
چون لبالب شد چمان از بلبله .
رجوع به چمانه شود. || به معنی چمن نیز آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
گویی ز باد سرو چمان چون همی چمید
حوران جنتند شده در چمان چمان .
رجوع به چمن شود. || انجمن دوستان . (ناظم الاطباء).
فرستادپیران هم اندر زمان
فرستاده ای بر هیونی چمان .
چو فغفور چینی بدیدش بتاخت
سمند چمانش به خوی درنشاخت .
همی خورد و اسبش چمان و چران
پلاشان فکنده ببازو کمان .
نهادند زین برسمند چمان
خروش آمد از دیده هم در زمان .
تماشاکنان گرد خیمه بگشت
چو سروی چمان بر کنار چمن .
بزی همچنین سالیان دراز
دنان و دمان و چران و چمان .
ز بستان پراکنده گشت انجمن
همان با گل و می چمان بر چمن .
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو.
سروچمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمیکند.
و رجوع به چماندن و چمانی و چماننده و چمیدن شود. || (اِ) پیاله ٔ شراب را نیز گویند. (برهان ). پیاله ٔ شراب که آن را چمانه نیز گویند. (جهانگیری ). پیمانه ٔ شراب . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
همچو بلبل لحن و دستانها زنند
چون لبالب شد چمان از بلبله .
رجوع به چمانه شود. || به معنی چمن نیز آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
گویی ز باد سرو چمان چون همی چمید
حوران جنتند شده در چمان چمان .
رجوع به چمن شود. || انجمن دوستان . (ناظم الاطباء).