چشم دل
لغتنامه دهخدا
چشم دل . [ چ َ/ چ ِ م ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دیده ٔ دل . چشم باطن . چشم عقل . چشم خرد. مقابل چشم سر :
به چشم دلت دید باید جهان
که چشم سر تو نبیند نهان .
این نگارستان وین مجلس آراسته را
صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود.
زنده ٔ حق رابچشم دل نگر
زانکه چشم سر نبیند جز موات .
گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر
گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی .
به چشم دلت دید باید جهان
که چشم سر تو نبیند نهان .
این نگارستان وین مجلس آراسته را
صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود.
زنده ٔ حق رابچشم دل نگر
زانکه چشم سر نبیند جز موات .
گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر
گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی .