چرویدن
لغتنامه دهخدا
چرویدن .[ چ َرْ دَ ] (مص ) بمعنی چاره جستن باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). چاره جستن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). چاره جویی کردن . چاره اندیشیدن :
یکی دانش پژوهی داشت گربز
به چرویدن نگشته هیچ عاجز.
دولت و نصرت و سعادت را
نیست کاری ورای چرویدن .
|| بمعنی دویدن باشد.(برهان ) (آنندراج ). دویدن و روان شدن . (ناظم الاطباء).
یکی دانش پژوهی داشت گربز
به چرویدن نگشته هیچ عاجز.
دولت و نصرت و سعادت را
نیست کاری ورای چرویدن .
|| بمعنی دویدن باشد.(برهان ) (آنندراج ). دویدن و روان شدن . (ناظم الاطباء).