چرخ
لغتنامه دهخدا
چرخ . [ چ َ ] (اِ) فلک سیارگان بود. (فرهنگ اسدی ). آسمان و فلک . (برهان ). فلک . (جهانگیری ). کره . سپهر و آسمان و کره ٔ فلکی . (ناظم الاطباء). آسمان به اعتقاد قدیم که کره ای است گردنده . (فرهنگ نظام ). گردون . فلک الافلاک :
چرخ چنین است و بر این ره رود
لنگ ز هر نیک و ز هر بد نود.
جهاندیده ای دیدم از شهر بلخ
ز هرگونه گشته بسر برش چرخ .
سرانجامش آمد یکی تیر چرخ
چنین آمده بودش از چرخ برخ .
برگشت چرخ بر من بیچاره
وآهنگ جنگ دارد و پتیاره .
چنین داد پیغام هندی ز رای
که تا چرخ باشد تو باشی بجای .
ز خورشید بر چرخ تابنده تر
ز جان سخنگوی پاینده تر.
چگونه ست ماه و شب و روز چیست ؟
برین گردش چرخ سالار کیست ؟
که چرخ و زمین و زمان آفرید
بلند آسمان و جهان آفرید.
اگر چرخ را هست ازین آگهی
همانا که گشتست مغزش تهی .
الا تا بتابد بر چرخ کوکبی
الا تا همی نپاید بر خاک پیکری .
تیره بر چرخ راه کاهکشان
همچو گیسوی زنگیان به نشان .
تو ای دانشی چند نالی ز چرخ
که ایزد بدی دادت از چرخ برخ
چو از تو بود کژی و بی رهی
گناه از چه بر چرخ گردان نهی .
منگر بدین ضعیف تنم زآنکه در سخن
زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا.
چرخ حیلتگراست و حیله ٔ او
نخرد مرد هوشیار بصیر.
آب دریا را خورشید بجوشاند
تا برآردش سوی چرخ و شود شیرین .
چرخ را انجم بسان دستهای چابکند
کز لطافت خاک بی جان را همی باجان کنند.
نه عجب گر نبوَدْشان خبر از چرخ و ز کارش
کز حریصی و جهالت همه در خواب و خمارند.
حقیر باشد با همت تو چرخ و جهان
بخیل باشد با دو کف تو بحر و سحاب .
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است .
چرخ و انجم پلاس شام هنوز
بر پرند سحر ندوخته اند.
این پرده گرنه چرخ رفیع است پس چرا
سعدالسعود را شرف اندر قران اوست .
ز چرخ اقبال بی ادبار خواهی او ندارد هم
که اقبال مه نو هست با ادبار سرْطانش .
چشم بد دور بر در سخنم
چرخ حلقه بگوش همچو در است .
مؤلف آنندراج نویسد: «و بمعنی آسمان ،بیمروت ، بیوفا، بیمدار، سست عهد، دورنگ ، دولاب رنگ ، آئینه فام ، آئینه گون ، گندناگون ، مینارنگ ، مقوس ، نیلی رواق ، کبودجامه ، سیه کاسه ، سیه دل ، آهن دل ، سنگین دل ، نیلی سلب ، کینه توز، آتشین جولان ، ظالم دولت ، غم اندود، لجوج طبع، جفاپیشه ، جفاکار، کجرو، بدگهر، دنی ، خسیس ، سفله ، پرفن ، حقه باز، شیشه باز، آبله باز، روباه باز، توبتو، کم فرصت ، چوگان پرست ، بی بنیاد، از صفات و چنبر، سبزه ، سبوی ، اطلس ، از تشبیهات اوست ». و این دو بیت را در تشبیه به سبزه و اطلس شاهد آورده :
جوش صحرای قیامت همه در جان من است
سبزه ٔچرخ از این خاک دمیدن گیرد.
صد باغ بهشت در نعیمش
صد اطلس چرخ در گلیمش .
و رجوع به چرخ آبگون و چرخ آبنوس و چرخ آسیائی و چرخ ترساجامه و چرخ چنبری و چرخ دولابی و چرخ گردان و چرخ گردنده و چرخ کبود و چرخ نیلی و چرخ واژگون شود. || روزگار. (ناظم الاطباء). عصر و زمانه . || دایره ٔ جامه بود، یعنی گریبان . (فرهنگ اسدی ). گریبان جامه و پیراهن . (برهان ) (ناظم الاطباء). دیگر بمعنی گریبان برای آنکه پارچه ٔ مدور از پیش جامه برگیرند، به این اسم موسوم شده . (انجمن آرا) (آنندراج ). گریبان . (جهانگیری ). هر چیز مدور؛ که «چرخی » نیز همانست و گریبان جامه را هم بمناسبت مدور بودن ، «چرخ » میگفته اند. (از فرهنگ نظام ) :
بر آب ترا غیبه های جوشن
بر خاک ترا چرخهای گریبان .
کسی کش چشم زخم از چرخ دوزیست
رسد گر چش جهان در چرخ دوزیست .
کرته ٔ دولت و اقبال ترا
باد از فتح و ظفر دامن و چرخ .
|| دور دامن قبا. (ناظم الاطباء). || پیراهن را نیز گفته اند. (برهان ). پیراهن باشد و آنرا «گریبانی » و «کرته » نیز خوانند. (جهانگیری ). خود پیراهن . (ناظم الاطباء). || قسمی از پیراهن که نامهای دیگرش «گریبانی » و «کرته » بوده . (فرهنگ نظام ). و رجوع به گریبانی و کرته شود :
قبا و چرخ زربفت مرصع
ستام و زین زرین ملمع.
بسکه هر سو شد قبا و چرخ در عالم فراخ
همچو چرخ اطلس اطراف همه کیهان گرفت .
|| کمان سخت . (برهان ). بمعنی کمان . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). کمان را گویند. (جهانگیری ) :
کمان را بزه کرد جنگی فرود
سر خانه ٔ چرخ بر کتف سود.
کجات آن بر و بازو و تیر و چرخ
که اکنون نداری از آن هیچ برخ .
خدنگی دگرباره هم چارپر
بچرخ اندرون راند و بگشاد بر.
آن مبارز که بر آماج دوگان چرخ کشید
نتواند که دهد نرم کمانش را خم .
ز بیم چشم کشد چرخ ورنه نرم بُوَد
بدست او چه درخت و چه آهن و چه کمان .
بزابل نبد هیچ زورآزمای
که آن چرخ کردی به زه سرگرای .
به من دادی این تیر و چرخ اندکی
کزین دو کبوتر بیفکن یکی .
چو بنهادی از کینه برچرخ تیر
به پیکان درآوردی از چرخ تیر.
نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر
نه تیر چرخ و نه سامان برشدن به وهق .
لعبت شاخ ارغوان طفل زبان گشاده بین
ناوک چرخ گلستان غنچه ٔ بی دهن نگر.
چو زخم از تیر بی تدبیر چرخ است
نه کمتر تیر چرخ از تیر چرخست .
ای ز چرخت پرنده بر گردون
طایران چهار پر سهام .
رجوع به چرخ چاچی شود.
|| نوعی از کمان که آنرا «تخش » گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). قسمی تیر و کمان بزرگ :
ز شه برجی قضا را چرخداری
ملک را دید در میدان برابر
چو آتش چرخ را پر کرد و بشتافت
کزآتش بیندا پاداش و کیفر.
|| کمان حکمت را نیز گویند و آن نوعی از منجنیق است که بدان تیر اندازند. (برهان ) (ناظم الاطباء). قسمی منجنیق که در قلعه ها دارند. (صحاح الفرس ) :
دو صد چرخ بر هر سوئی بد کمان
ز دیوار دژ چون سر بدگمان .
|| طاق ایوان و طاق درگاه سلاطین و غیره . (برهان ) (انجمن آرا)(آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). طاق ایوان و طاق درگاه سلاطین و بزرگان . (فرهنگ نظام ) :
بیاراست جائی بلند و فراخ
سرش برتر از چرخ درگاه وکاخ .
|| جائی که انگور در آن ریزند و لگد کنند تا شیره ٔ آن برآید، و بعربی «معصر» خوانند. (برهان ). جائی که انگور در آن ریخته لگد کنند تا شیره ٔ وی برآید. (ناظم الاطباء). چرخشت . چُروخ (در لهجه ٔ مردم فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). رجوع به چرخشت شود. || گردیدن چرخ ابریشم تابی و چرخ دولاب و چرخ عصاری و چرخی که بدان پنبه ریسند و هر چیز که دور زند. (برهان ). هر چیز که حرکت دوری کند مانند چرخ فلک و چرخ ابریشم تابی و چرخ دولاب و چرخ عصاری و چرخی که بدان پنبه ریسند. (انجمن آرا) (آنندراج ).و نیز چرخ ندافی و چرخ صیقل گری و چرخ آهنگری . (از آنندراج ). حرکت دوری را گویند مانند گشتن چرخ عصاری وچرخی که بدان پنبه ریسند و امثال آن . (جهانگیری ). هر چیز که حرکت دوری کند و بر دور محور خود بگردد، مانند چرخ فلک ، چرخ ابریشم تابی و چرخ پنبه یا پشم ریسی و چرخ آسیا و چرخ دولاب و چرخ عصاری و جز آن . (ناظم الاطباء). هر چیزی که حرکت دوری کند مانند چرخ چاه و چرخ پنبه ریسی و چرخ ابریشم تابی . (فرهنگ نظام ) . چرخ فلک و هر چیز گردگرد. هر چیز که بچرخد یعنی بر گرد محور خویش بگردد. رجوع به چرخ آبکشی و چرخ آسیا و چرخ چاه و چرخ ابریشم تابی و چرخ رسن تابی و چرخ دولاب و چرخ عصاری و چرخ فلک شود :
بدان تا نهند از بر چاه چرخ
که لشکر از آن آب یابندبرخ .
پرستنده بشنید و آمد دوان
رسن بود با دلو و چرخ روان .
یکی دختری دید برسان ماه
فروهشته از چرخ دلوی بچاه .
شهب همچو افکنده از نور نیزه
و یا چون ز چرخی رها گشته حبلی .
دلو چی و حبل چی و چرخ چی
این مثالی بس رکیک است ای غوی .
چرخ ، زن را خدای کرد بحل
قلم و لوح گو بمرد بهل .
|| حرکت دوری . گرد کسی گردیدن . (برهان ). حرکت دوری و گردش دولابی و گردش بر دور کسی یا بر دور خود. (ناظم الاطباء). حرکت دوری چیزی ، مثل حرکت دوری چرخ چاه . (فرهنگ نظام ). مطلق حرکت دورانی و دائره ای شکل . دوران و گردش دائره ٔ هر چیز اعم از موجودات ذیروح یا غیرذیروح . گردگردی . دور. دوران . عمل چرخیدن بدور خود یا به دور دیگری . || ارابه و گردون . (ناظم الاطباء). گردونه . غلطک . قرقره . غلطک که معمولاً دو یا چهار تا از آن زیر ارابه ها و کالسکه ها و اتومبیل ها و امثال آن راست کنند تا به چرخیدن آن ، رفتار حاصل شود. چهارپایه ٔ گردان درشکه وگاری و امثال آن . پایه های مدور متحرک وسائل نقلیه از درشکه و کالسکه و اتومبیل و غیره . هر یک از چهار حلقه ٔ چوبی یا آهنی یا لاستیکی که زیر ارابه ، درشکه ، اتومبیل و امثال آن جای دارد و به گردیدن آن ارابه گردیدن گیرد :
شکسته شود چرخ و گردونها
درفشان بیالاید از خونها.
همی تا بگردد فلک چرخوار
بود اندر او مشتری را گذار.
چرخ ترا دولت سمائی رهبر
تیغ ترا نصرت خدائی افسان .
|| در تداول عامه ، دوچرخه . دوچرخه ٔ آهنین که بر او سوار شوند و با حرکت پاها یا بوسیله ٔ بنزین به گردش آید و دوچرخه سوار بوسیله ٔ آن طی طریق کند. رجوع به چرخ سوار و دوچرخه شود. || چرخ زدن درویشان در هنگام سماع . (برهان ). حرکت دوری را نامند، مانند چرخ زدن درویشان در هنگام سماع . (جهانگیری ). گردش دوری درویشان در هنگام سماع . (ناظم الاطباء). حرکت تند و پیوسته در حال ایستادگی بر یک جای بگرد خویش ، چنانکه صوفیان گاه سماع و ورزشکارانی که ورزش باستانی کنند، در گود زورخانه و کودکان هنگام بازی . رقصی دوری که صوفیان گاه سماع کنند. عمل چرخیدن درویشان :
به چرخ اندر آیند دولاب وار
چو دولاب بر خود بگریند زار.
|| بمعنی دور هم هست که برادر تسلسل باشد. (برهان ). دور و تسلسل . (ناظم الاطباء). || در تداول عامه ، ماشین . دستگاه . ماشینی که با آن خیاطی کنند. ماشین جوراب بافی . ماشین کره گیری . || دف ، زیرا که «چرخ » مدور را گفته اند و آن نیز مدور است و به این جهت بعربی او را «دایره » گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). دف و دائره . (ناظم الاطباء). دائره را که از انواع ساز است «چرخ » میگفته اند. (فرهنگ نظام ) :
چرخ درآمد به ترنگاترنگ
زهره بیکباره فروریخت چنگ .
توبه سفر گیرد با پای لنگ
صبر فروافتد درچاه تنگ
جز من و ساقی بنماند کسی
چون کند آن چرخ ترنگاترنگ .
|| بمناسبت کمان و تیر «تفنگ » را نیز «چرخ » گویند و گلوله ٔ آنرا «تیر» گویند، زیرا که چنانکه کمان تیر را بقوت جسمانی بازوی کماندار به دشمن رساند، تفنگ هم بقوت نیروی داروی آتشین که «باروت » باشد گلوله را که بمنزله ٔ پیکان تیر است بخصم رساند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تفنگ . (ناظم الاطباء). نوعی سلاح آتشین . رجوع به چرخدارشود. || گوی . (ناظم الاطباء). کروی شکل . || دایره . (ناظم الاطباء). شکلی از اشکال هندسی .
چرخ چنین است و بر این ره رود
لنگ ز هر نیک و ز هر بد نود.
جهاندیده ای دیدم از شهر بلخ
ز هرگونه گشته بسر برش چرخ .
سرانجامش آمد یکی تیر چرخ
چنین آمده بودش از چرخ برخ .
برگشت چرخ بر من بیچاره
وآهنگ جنگ دارد و پتیاره .
چنین داد پیغام هندی ز رای
که تا چرخ باشد تو باشی بجای .
ز خورشید بر چرخ تابنده تر
ز جان سخنگوی پاینده تر.
چگونه ست ماه و شب و روز چیست ؟
برین گردش چرخ سالار کیست ؟
که چرخ و زمین و زمان آفرید
بلند آسمان و جهان آفرید.
اگر چرخ را هست ازین آگهی
همانا که گشتست مغزش تهی .
الا تا بتابد بر چرخ کوکبی
الا تا همی نپاید بر خاک پیکری .
تیره بر چرخ راه کاهکشان
همچو گیسوی زنگیان به نشان .
تو ای دانشی چند نالی ز چرخ
که ایزد بدی دادت از چرخ برخ
چو از تو بود کژی و بی رهی
گناه از چه بر چرخ گردان نهی .
منگر بدین ضعیف تنم زآنکه در سخن
زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا.
چرخ حیلتگراست و حیله ٔ او
نخرد مرد هوشیار بصیر.
آب دریا را خورشید بجوشاند
تا برآردش سوی چرخ و شود شیرین .
چرخ را انجم بسان دستهای چابکند
کز لطافت خاک بی جان را همی باجان کنند.
نه عجب گر نبوَدْشان خبر از چرخ و ز کارش
کز حریصی و جهالت همه در خواب و خمارند.
حقیر باشد با همت تو چرخ و جهان
بخیل باشد با دو کف تو بحر و سحاب .
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است .
چرخ و انجم پلاس شام هنوز
بر پرند سحر ندوخته اند.
این پرده گرنه چرخ رفیع است پس چرا
سعدالسعود را شرف اندر قران اوست .
ز چرخ اقبال بی ادبار خواهی او ندارد هم
که اقبال مه نو هست با ادبار سرْطانش .
چشم بد دور بر در سخنم
چرخ حلقه بگوش همچو در است .
مؤلف آنندراج نویسد: «و بمعنی آسمان ،بیمروت ، بیوفا، بیمدار، سست عهد، دورنگ ، دولاب رنگ ، آئینه فام ، آئینه گون ، گندناگون ، مینارنگ ، مقوس ، نیلی رواق ، کبودجامه ، سیه کاسه ، سیه دل ، آهن دل ، سنگین دل ، نیلی سلب ، کینه توز، آتشین جولان ، ظالم دولت ، غم اندود، لجوج طبع، جفاپیشه ، جفاکار، کجرو، بدگهر، دنی ، خسیس ، سفله ، پرفن ، حقه باز، شیشه باز، آبله باز، روباه باز، توبتو، کم فرصت ، چوگان پرست ، بی بنیاد، از صفات و چنبر، سبزه ، سبوی ، اطلس ، از تشبیهات اوست ». و این دو بیت را در تشبیه به سبزه و اطلس شاهد آورده :
جوش صحرای قیامت همه در جان من است
سبزه ٔچرخ از این خاک دمیدن گیرد.
صد باغ بهشت در نعیمش
صد اطلس چرخ در گلیمش .
و رجوع به چرخ آبگون و چرخ آبنوس و چرخ آسیائی و چرخ ترساجامه و چرخ چنبری و چرخ دولابی و چرخ گردان و چرخ گردنده و چرخ کبود و چرخ نیلی و چرخ واژگون شود. || روزگار. (ناظم الاطباء). عصر و زمانه . || دایره ٔ جامه بود، یعنی گریبان . (فرهنگ اسدی ). گریبان جامه و پیراهن . (برهان ) (ناظم الاطباء). دیگر بمعنی گریبان برای آنکه پارچه ٔ مدور از پیش جامه برگیرند، به این اسم موسوم شده . (انجمن آرا) (آنندراج ). گریبان . (جهانگیری ). هر چیز مدور؛ که «چرخی » نیز همانست و گریبان جامه را هم بمناسبت مدور بودن ، «چرخ » میگفته اند. (از فرهنگ نظام ) :
بر آب ترا غیبه های جوشن
بر خاک ترا چرخهای گریبان .
کسی کش چشم زخم از چرخ دوزیست
رسد گر چش جهان در چرخ دوزیست .
کرته ٔ دولت و اقبال ترا
باد از فتح و ظفر دامن و چرخ .
|| دور دامن قبا. (ناظم الاطباء). || پیراهن را نیز گفته اند. (برهان ). پیراهن باشد و آنرا «گریبانی » و «کرته » نیز خوانند. (جهانگیری ). خود پیراهن . (ناظم الاطباء). || قسمی از پیراهن که نامهای دیگرش «گریبانی » و «کرته » بوده . (فرهنگ نظام ). و رجوع به گریبانی و کرته شود :
قبا و چرخ زربفت مرصع
ستام و زین زرین ملمع.
بسکه هر سو شد قبا و چرخ در عالم فراخ
همچو چرخ اطلس اطراف همه کیهان گرفت .
|| کمان سخت . (برهان ). بمعنی کمان . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). کمان را گویند. (جهانگیری ) :
کمان را بزه کرد جنگی فرود
سر خانه ٔ چرخ بر کتف سود.
کجات آن بر و بازو و تیر و چرخ
که اکنون نداری از آن هیچ برخ .
خدنگی دگرباره هم چارپر
بچرخ اندرون راند و بگشاد بر.
آن مبارز که بر آماج دوگان چرخ کشید
نتواند که دهد نرم کمانش را خم .
ز بیم چشم کشد چرخ ورنه نرم بُوَد
بدست او چه درخت و چه آهن و چه کمان .
بزابل نبد هیچ زورآزمای
که آن چرخ کردی به زه سرگرای .
به من دادی این تیر و چرخ اندکی
کزین دو کبوتر بیفکن یکی .
چو بنهادی از کینه برچرخ تیر
به پیکان درآوردی از چرخ تیر.
نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر
نه تیر چرخ و نه سامان برشدن به وهق .
لعبت شاخ ارغوان طفل زبان گشاده بین
ناوک چرخ گلستان غنچه ٔ بی دهن نگر.
چو زخم از تیر بی تدبیر چرخ است
نه کمتر تیر چرخ از تیر چرخست .
ای ز چرخت پرنده بر گردون
طایران چهار پر سهام .
رجوع به چرخ چاچی شود.
|| نوعی از کمان که آنرا «تخش » گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). قسمی تیر و کمان بزرگ :
ز شه برجی قضا را چرخداری
ملک را دید در میدان برابر
چو آتش چرخ را پر کرد و بشتافت
کزآتش بیندا پاداش و کیفر.
|| کمان حکمت را نیز گویند و آن نوعی از منجنیق است که بدان تیر اندازند. (برهان ) (ناظم الاطباء). قسمی منجنیق که در قلعه ها دارند. (صحاح الفرس ) :
دو صد چرخ بر هر سوئی بد کمان
ز دیوار دژ چون سر بدگمان .
|| طاق ایوان و طاق درگاه سلاطین و غیره . (برهان ) (انجمن آرا)(آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). طاق ایوان و طاق درگاه سلاطین و بزرگان . (فرهنگ نظام ) :
بیاراست جائی بلند و فراخ
سرش برتر از چرخ درگاه وکاخ .
|| جائی که انگور در آن ریزند و لگد کنند تا شیره ٔ آن برآید، و بعربی «معصر» خوانند. (برهان ). جائی که انگور در آن ریخته لگد کنند تا شیره ٔ وی برآید. (ناظم الاطباء). چرخشت . چُروخ (در لهجه ٔ مردم فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). رجوع به چرخشت شود. || گردیدن چرخ ابریشم تابی و چرخ دولاب و چرخ عصاری و چرخی که بدان پنبه ریسند و هر چیز که دور زند. (برهان ). هر چیز که حرکت دوری کند مانند چرخ فلک و چرخ ابریشم تابی و چرخ دولاب و چرخ عصاری و چرخی که بدان پنبه ریسند. (انجمن آرا) (آنندراج ).و نیز چرخ ندافی و چرخ صیقل گری و چرخ آهنگری . (از آنندراج ). حرکت دوری را گویند مانند گشتن چرخ عصاری وچرخی که بدان پنبه ریسند و امثال آن . (جهانگیری ). هر چیز که حرکت دوری کند و بر دور محور خود بگردد، مانند چرخ فلک ، چرخ ابریشم تابی و چرخ پنبه یا پشم ریسی و چرخ آسیا و چرخ دولاب و چرخ عصاری و جز آن . (ناظم الاطباء). هر چیزی که حرکت دوری کند مانند چرخ چاه و چرخ پنبه ریسی و چرخ ابریشم تابی . (فرهنگ نظام ) . چرخ فلک و هر چیز گردگرد. هر چیز که بچرخد یعنی بر گرد محور خویش بگردد. رجوع به چرخ آبکشی و چرخ آسیا و چرخ چاه و چرخ ابریشم تابی و چرخ رسن تابی و چرخ دولاب و چرخ عصاری و چرخ فلک شود :
بدان تا نهند از بر چاه چرخ
که لشکر از آن آب یابندبرخ .
پرستنده بشنید و آمد دوان
رسن بود با دلو و چرخ روان .
یکی دختری دید برسان ماه
فروهشته از چرخ دلوی بچاه .
شهب همچو افکنده از نور نیزه
و یا چون ز چرخی رها گشته حبلی .
دلو چی و حبل چی و چرخ چی
این مثالی بس رکیک است ای غوی .
چرخ ، زن را خدای کرد بحل
قلم و لوح گو بمرد بهل .
|| حرکت دوری . گرد کسی گردیدن . (برهان ). حرکت دوری و گردش دولابی و گردش بر دور کسی یا بر دور خود. (ناظم الاطباء). حرکت دوری چیزی ، مثل حرکت دوری چرخ چاه . (فرهنگ نظام ). مطلق حرکت دورانی و دائره ای شکل . دوران و گردش دائره ٔ هر چیز اعم از موجودات ذیروح یا غیرذیروح . گردگردی . دور. دوران . عمل چرخیدن بدور خود یا به دور دیگری . || ارابه و گردون . (ناظم الاطباء). گردونه . غلطک . قرقره . غلطک که معمولاً دو یا چهار تا از آن زیر ارابه ها و کالسکه ها و اتومبیل ها و امثال آن راست کنند تا به چرخیدن آن ، رفتار حاصل شود. چهارپایه ٔ گردان درشکه وگاری و امثال آن . پایه های مدور متحرک وسائل نقلیه از درشکه و کالسکه و اتومبیل و غیره . هر یک از چهار حلقه ٔ چوبی یا آهنی یا لاستیکی که زیر ارابه ، درشکه ، اتومبیل و امثال آن جای دارد و به گردیدن آن ارابه گردیدن گیرد :
شکسته شود چرخ و گردونها
درفشان بیالاید از خونها.
همی تا بگردد فلک چرخوار
بود اندر او مشتری را گذار.
چرخ ترا دولت سمائی رهبر
تیغ ترا نصرت خدائی افسان .
|| در تداول عامه ، دوچرخه . دوچرخه ٔ آهنین که بر او سوار شوند و با حرکت پاها یا بوسیله ٔ بنزین به گردش آید و دوچرخه سوار بوسیله ٔ آن طی طریق کند. رجوع به چرخ سوار و دوچرخه شود. || چرخ زدن درویشان در هنگام سماع . (برهان ). حرکت دوری را نامند، مانند چرخ زدن درویشان در هنگام سماع . (جهانگیری ). گردش دوری درویشان در هنگام سماع . (ناظم الاطباء). حرکت تند و پیوسته در حال ایستادگی بر یک جای بگرد خویش ، چنانکه صوفیان گاه سماع و ورزشکارانی که ورزش باستانی کنند، در گود زورخانه و کودکان هنگام بازی . رقصی دوری که صوفیان گاه سماع کنند. عمل چرخیدن درویشان :
به چرخ اندر آیند دولاب وار
چو دولاب بر خود بگریند زار.
|| بمعنی دور هم هست که برادر تسلسل باشد. (برهان ). دور و تسلسل . (ناظم الاطباء). || در تداول عامه ، ماشین . دستگاه . ماشینی که با آن خیاطی کنند. ماشین جوراب بافی . ماشین کره گیری . || دف ، زیرا که «چرخ » مدور را گفته اند و آن نیز مدور است و به این جهت بعربی او را «دایره » گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). دف و دائره . (ناظم الاطباء). دائره را که از انواع ساز است «چرخ » میگفته اند. (فرهنگ نظام ) :
چرخ درآمد به ترنگاترنگ
زهره بیکباره فروریخت چنگ .
توبه سفر گیرد با پای لنگ
صبر فروافتد درچاه تنگ
جز من و ساقی بنماند کسی
چون کند آن چرخ ترنگاترنگ .
|| بمناسبت کمان و تیر «تفنگ » را نیز «چرخ » گویند و گلوله ٔ آنرا «تیر» گویند، زیرا که چنانکه کمان تیر را بقوت جسمانی بازوی کماندار به دشمن رساند، تفنگ هم بقوت نیروی داروی آتشین که «باروت » باشد گلوله را که بمنزله ٔ پیکان تیر است بخصم رساند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تفنگ . (ناظم الاطباء). نوعی سلاح آتشین . رجوع به چرخدارشود. || گوی . (ناظم الاطباء). کروی شکل . || دایره . (ناظم الاطباء). شکلی از اشکال هندسی .