چربدست
لغتنامه دهخدا
چربدست . [ چ َ دَ ] (ص مرکب ) بمعنی جلد و چابک .(برهان ). چابکدست . || شیرینکار. (برهان ).کنایه از تردست و شیرینکار باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). خوشکار و شیرینکار. (ناظم الاطباء). آدم چست و تردست . (فرهنگ نظام ). زبر و زرنگ . حقه باز :
یکی دیو باید کنون چربدست
که داندهمه رسم و راه نشست .
بدانگه که شد کودک از خواب مست
خموشان بشد دایه ٔ چربدست .
|| هنرمند. (برهان ). باهنر و باوقوف . (ناظم الاطباء). ماهر. استاد. صنعتگر. متخصص :
بیامد یکی موبد چربدست
مرآن ماهرخ را به می کرد مست .
سبزه ها با بانگ رود مطربان چربدست
خیمه ها با بانگ نوش ساقیان میگسار.
از پیل کم نه ای که چو مرگش فرارسد
در حال استخوانْش بیرزد بدان بها
از استخوان پیل ندیدی که چربدست
هم پیل سازد از پی شطرنج پادشا.
استادان چربدست در تحسین و تزیین اساس و وضع قواعد آن ، صنعتهاء بدیع وتأنفهاء غریب نموده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 146).
چابکی چربدست و شیرینکار
سام دستی و نام او سمنار.
سخن را نگارنده ٔ چربدست
بنام سکندر چنین نقش بست .
|| خردمند. (برهان ). خردمندو عاقل . (ناظم الاطباء). دانا. با دانش و خرد :
نیاید آسان از هر کسی جهانبانی
اگرچه مرد بود چربدست و زیرکسار.
|| غالب آمده شده . || صاحب همت . (برهان ). || مکار. (ناظم الاطباء). || بخشنده . باسخاوت :
زهی روغن هر چراغی که هست
بدریوزه ٔ شمع تو چربدست .
رجوع به چربدستی شود.
یکی دیو باید کنون چربدست
که داندهمه رسم و راه نشست .
بدانگه که شد کودک از خواب مست
خموشان بشد دایه ٔ چربدست .
|| هنرمند. (برهان ). باهنر و باوقوف . (ناظم الاطباء). ماهر. استاد. صنعتگر. متخصص :
بیامد یکی موبد چربدست
مرآن ماهرخ را به می کرد مست .
سبزه ها با بانگ رود مطربان چربدست
خیمه ها با بانگ نوش ساقیان میگسار.
از پیل کم نه ای که چو مرگش فرارسد
در حال استخوانْش بیرزد بدان بها
از استخوان پیل ندیدی که چربدست
هم پیل سازد از پی شطرنج پادشا.
استادان چربدست در تحسین و تزیین اساس و وضع قواعد آن ، صنعتهاء بدیع وتأنفهاء غریب نموده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 146).
چابکی چربدست و شیرینکار
سام دستی و نام او سمنار.
سخن را نگارنده ٔ چربدست
بنام سکندر چنین نقش بست .
|| خردمند. (برهان ). خردمندو عاقل . (ناظم الاطباء). دانا. با دانش و خرد :
نیاید آسان از هر کسی جهانبانی
اگرچه مرد بود چربدست و زیرکسار.
|| غالب آمده شده . || صاحب همت . (برهان ). || مکار. (ناظم الاطباء). || بخشنده . باسخاوت :
زهی روغن هر چراغی که هست
بدریوزه ٔ شمع تو چربدست .
رجوع به چربدستی شود.