چراگاه
لغتنامه دهخدا
چراگاه . [ چ َ ] (اِمرکب ) مرتع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جای چریدن ستور. (ناظم الاطباء). دیولاخ . (حبیش تفلیسی ). علفزار. (ناظم الاطباء). چراستان . (محمودبن عمر ربنجنی ). مرعی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جائی که چارپایان علف خوار چرا کنند. جای چریدن علفخواران . چراخوار. چراخور. چراگه . چرامین . مرغزار. مرعاة. لیاق . مرج . اَب ّ. مَسْرَح . مَسرَبَة. مَذاد. (منتهی الارب ) : اجایل جائیست اندرو چراگاه و مرغزار و خرگاه بعضی از تبتیان است . (حدود العالم ). و [ غوریان ] گردنده اند بر چراگاه و گیاه خوار، تابستان و زمستان . (حدود العالم ). و گردنده اند [ قبائل تخس ] بزمستان و تابستان بر چراگاه و گیاخوار و مرغزارها. (حدود العالم ).
زیکسوی دریای گیلان رهست
چراگاه اسبان و جای نشست .
چراگاه بگذاشت رخش آن زمان
نیارست رفتن بر پهلوان .
چراگاه اسبان شود کوه و دشت
بآکنده زانپس نبایدگذشت .
بیاورد گاو ازچراگاه خویش
فراوان گیا برد و بنهاد پیش .
بچر کت عنبرین بادا چراگاه
بچم کت آهنین بادا مفاصل .
ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد
جلاب بود خسرو و دستور شبانست .
خیز و بصحرای عشق ساز چراگاه ازآنک
بابت رخش تو نیست آخور آخر زمان .
ابلقی را کآسمان کمتر چراگاه ویست
چند خواهی بست بر خشک آخور آخر زمان .
در جنت مجلست چراگاه
آهوحرکات احوران را.
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جای دگر داشت .
چو مینا چراگاهی آمد پدید
که از خرمی سر بمینو کشید.
مرا بارها در حضر دیده ای
ز خیل و چراگاه پرسیده ای .
که دانستم از هول باران و سیل
نشاید شدن در چراگاه خیل .
رجوع به چراگه و چرامین و چراخوار و مرتع شود. || جای کشت و زرع غلات و محلی که آدمیان از آنجا محصول خوراکی خود را بدست آورند. جای بدست آمدن روزی مردمان و روزی خوارگان . محل تغذیه ٔ آدمیان . جای خوراک خوردن و خوراکی تهیه کردن انسانها. آبشخور آدمیان :
چراگاه مردم برین برفزود
پراکندن تخم و کشت و درود.
چراگاهشان بارگاه منست
هرآنکس که اندر پناه منست .
این چراگاه دل و جان سخنگوی تو است
جهد کن تا بجز از دانش و طاعت نچرند
اندرین جای گیاهان زیانکار بسی است
زین چراگاه ازیرا حکما برحذرند.
پنداشتم که دهر چراگاه من شده است
تا خود ستوروار مر او راچرا شدم .
بر سریر نیاز میغلطم
بر چراگاه ناز میغلطم .
صیدگه شاه جهانرا خوش چراگاهست ازآنک
لخلخه ٔ روحانیان بینی در او بَعرالظبا.
تابش رخسار تو از راه چشم
کرد چراگاه دل از ارغوان .
نک بپرّانیده ای مرغ مرا
در چراگاه ستم کم کن چرا.
رجوع به چراگه شود.
زیکسوی دریای گیلان رهست
چراگاه اسبان و جای نشست .
چراگاه بگذاشت رخش آن زمان
نیارست رفتن بر پهلوان .
چراگاه اسبان شود کوه و دشت
بآکنده زانپس نبایدگذشت .
بیاورد گاو ازچراگاه خویش
فراوان گیا برد و بنهاد پیش .
بچر کت عنبرین بادا چراگاه
بچم کت آهنین بادا مفاصل .
ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد
جلاب بود خسرو و دستور شبانست .
خیز و بصحرای عشق ساز چراگاه ازآنک
بابت رخش تو نیست آخور آخر زمان .
ابلقی را کآسمان کمتر چراگاه ویست
چند خواهی بست بر خشک آخور آخر زمان .
در جنت مجلست چراگاه
آهوحرکات احوران را.
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جای دگر داشت .
چو مینا چراگاهی آمد پدید
که از خرمی سر بمینو کشید.
مرا بارها در حضر دیده ای
ز خیل و چراگاه پرسیده ای .
که دانستم از هول باران و سیل
نشاید شدن در چراگاه خیل .
رجوع به چراگه و چرامین و چراخوار و مرتع شود. || جای کشت و زرع غلات و محلی که آدمیان از آنجا محصول خوراکی خود را بدست آورند. جای بدست آمدن روزی مردمان و روزی خوارگان . محل تغذیه ٔ آدمیان . جای خوراک خوردن و خوراکی تهیه کردن انسانها. آبشخور آدمیان :
چراگاه مردم برین برفزود
پراکندن تخم و کشت و درود.
چراگاهشان بارگاه منست
هرآنکس که اندر پناه منست .
این چراگاه دل و جان سخنگوی تو است
جهد کن تا بجز از دانش و طاعت نچرند
اندرین جای گیاهان زیانکار بسی است
زین چراگاه ازیرا حکما برحذرند.
پنداشتم که دهر چراگاه من شده است
تا خود ستوروار مر او راچرا شدم .
بر سریر نیاز میغلطم
بر چراگاه ناز میغلطم .
صیدگه شاه جهانرا خوش چراگاهست ازآنک
لخلخه ٔ روحانیان بینی در او بَعرالظبا.
تابش رخسار تو از راه چشم
کرد چراگاه دل از ارغوان .
نک بپرّانیده ای مرغ مرا
در چراگاه ستم کم کن چرا.
رجوع به چراگه شود.