چران
لغتنامه دهخدا
چران . [ چ َ ] (نف ، ق ) در حال چریدن . در حال چرا کردن . چراکنان :
همی گفت زندان و بند گران
کشیدم بسی ناچمان و چران .
چران داشتی از دورویه دهن
نبدبر تنش راه بیرون شدن .
همی خورد و اسبش چمان و چران
پلاشان فکنده به بازو کمان .
بزی همچنان سالهای دراز
دنان و دمان و چمان و چران .
همی گفت زندان و بند گران
کشیدم بسی ناچمان و چران .
چران داشتی از دورویه دهن
نبدبر تنش راه بیرون شدن .
همی خورد و اسبش چمان و چران
پلاشان فکنده به بازو کمان .
بزی همچنان سالهای دراز
دنان و دمان و چمان و چران .