چراغان کردن
لغتنامه دهخدا
چراغان کردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چراغانی کردن . چراغ بسیار روشن کردن . (ناظم الاطباء). در جشن ، کوی و برزن را آئین بستن و چراغباران کردن . در اصطلاح عامه ، چراغبانی و چراغبانی کردن . چراغون کردن :
جشنی عظیم کرد و چراغانی آنچنانک
بر روز همچو صبح بخندید شام تار.
رجوع به چراغان شود.
|| سر مقصر را زخم زدن و در هر زخمی فتیله روشن کردن . گناهکار را شکنجه ٔ چراغان دادن :
ز مستان عجب نیست گر شام وصل
سر محتسب را چراغان کنند.
رفته تقصیری که دوران همچو دزدان کرده است
بر سر بازار امکانت چراغان حواس .
چراغ هرکه اثر در زمانه روشن شد
کنند خلق بچشم حسد چراغانش .
رجوع به چراغان شود.
جشنی عظیم کرد و چراغانی آنچنانک
بر روز همچو صبح بخندید شام تار.
رجوع به چراغان شود.
|| سر مقصر را زخم زدن و در هر زخمی فتیله روشن کردن . گناهکار را شکنجه ٔ چراغان دادن :
ز مستان عجب نیست گر شام وصل
سر محتسب را چراغان کنند.
رفته تقصیری که دوران همچو دزدان کرده است
بر سر بازار امکانت چراغان حواس .
چراغ هرکه اثر در زمانه روشن شد
کنند خلق بچشم حسد چراغانش .
رجوع به چراغان شود.