چارپا
لغتنامه دهخدا
چارپا. (اِ مرکب ) چاروا. (برهان ) (آنندراج ). مرکب سواری . (برهان ) (آنندراج ). اسب و استر و خر و شتر و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد. (ناظم الاطباء).ستور بارکش و سواری . (ناظم الاطباء). الاغ . حمار. درازگوش . نعم . (نصاب الصبیان ). ماشیه . مال :
همه خارسانها کنم چون بهشت
پر از مردم و چارپایان و کشت .
همه شهر و ده گر براندازی الا
علفخانه ٔ چارپایی نیابی .
که هر چارپایی که آرد شتاب
بپای اندر آرد کسی را ز خواب .
بسی برداشت از دیبا و دینار
ز جنس چارپایان نیز بسیار.
وز آنجا سوی قصر آمد بتعجیل
پس او چارپایان میل در میل .
نه محقق بود نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند.
چارپائی برآورد آواز
و آن تلذذ بر او حرام کند.
دَوْکَس ْ؛ عدد بسیار از چارپایان و گوسپندان . دعثور؛ بسیار از چارپایان . (منتهی الارب ). و رجوع به چاروا و چارپای شود.
همه خارسانها کنم چون بهشت
پر از مردم و چارپایان و کشت .
همه شهر و ده گر براندازی الا
علفخانه ٔ چارپایی نیابی .
که هر چارپایی که آرد شتاب
بپای اندر آرد کسی را ز خواب .
بسی برداشت از دیبا و دینار
ز جنس چارپایان نیز بسیار.
وز آنجا سوی قصر آمد بتعجیل
پس او چارپایان میل در میل .
نه محقق بود نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند.
چارپائی برآورد آواز
و آن تلذذ بر او حرام کند.
دَوْکَس ْ؛ عدد بسیار از چارپایان و گوسپندان . دعثور؛ بسیار از چارپایان . (منتهی الارب ). و رجوع به چاروا و چارپای شود.