چاره سازی
لغتنامه دهخدا
چاره سازی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) چاره گری . چاره اندیشی . مصلحت اندیشی . تدبیر. تأمل و تفکر :
اگر دشمنی ترکتازی کند
رقیب حرم چاره سازی کند.
به افکندنش چاره سازی کنند
و ز او دعوی بی نیازی کنند.
شب و روز بی چاره سازی نیم
در این پرده با خود ببازی نیم .
بسی کردند مردان چاره سازی
ندیدند از یکی زن راستبازی .
حدیث بنده را در چاره سازی
بساطی هست با لختی درازی .
|| علاج خواهی .درمان پذیری . شفاطلبی . سلامت خواهی :
دل دوش هزار چاره سازی میکرد
با وعده ٔ دوست عشق بازی میکرد.
دانست کز آن خیالبازی
کارش نرسد بچاره سازی .
آن سوخته را به دلنوازی
آرندز راه چاره سازی .
گفت ای پسر این چه جای بازی است
بشتاب که جای چاره سازی است .
در پرده ٔ آن خیالبازی
بیچاره شدم ز چاره سازی .
زید از غم آن بت طرازی
مشغول شده به چاره سازی .
در چاره سازی بخود درمبند
که بسیار تلخی بود سودمند.
|| حیله گری . نیرنگ بازی . دغل کاری :
جهاندیده پر دانش افراسیاب
جز از چاره سازی نبیند بخواب .
به چاره سازی با خصم تو همی کوشم
که «مروزی » را کاراوفتاده با «رازی ».
نیم من مرد ناز او که با این چاره سازیها
دلم چون خر بگل درماند از آن ناز بخروارش .
چو مجنون سر مکش درعشقبازی
چو لیلی پاک شو در چاره سازی .
چو گرگ افزون بود در چاره سازی
شبان را کرد باید خرقه بازی .
گهی جستن بغمزه چاره سازی
گهی کردن ببوسه نردبازی .
اگر دشمنی ترکتازی کند
رقیب حرم چاره سازی کند.
به افکندنش چاره سازی کنند
و ز او دعوی بی نیازی کنند.
شب و روز بی چاره سازی نیم
در این پرده با خود ببازی نیم .
بسی کردند مردان چاره سازی
ندیدند از یکی زن راستبازی .
حدیث بنده را در چاره سازی
بساطی هست با لختی درازی .
|| علاج خواهی .درمان پذیری . شفاطلبی . سلامت خواهی :
دل دوش هزار چاره سازی میکرد
با وعده ٔ دوست عشق بازی میکرد.
دانست کز آن خیالبازی
کارش نرسد بچاره سازی .
آن سوخته را به دلنوازی
آرندز راه چاره سازی .
گفت ای پسر این چه جای بازی است
بشتاب که جای چاره سازی است .
در پرده ٔ آن خیالبازی
بیچاره شدم ز چاره سازی .
زید از غم آن بت طرازی
مشغول شده به چاره سازی .
در چاره سازی بخود درمبند
که بسیار تلخی بود سودمند.
|| حیله گری . نیرنگ بازی . دغل کاری :
جهاندیده پر دانش افراسیاب
جز از چاره سازی نبیند بخواب .
به چاره سازی با خصم تو همی کوشم
که «مروزی » را کاراوفتاده با «رازی ».
نیم من مرد ناز او که با این چاره سازیها
دلم چون خر بگل درماند از آن ناز بخروارش .
چو مجنون سر مکش درعشقبازی
چو لیلی پاک شو در چاره سازی .
چو گرگ افزون بود در چاره سازی
شبان را کرد باید خرقه بازی .
گهی جستن بغمزه چاره سازی
گهی کردن ببوسه نردبازی .