چاره جویی
لغتنامه دهخدا
چاره جویی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) تدبیر. صلاح اندیشی :
سکندر جهاندیدگان را بخواند
در این چاره جویی بسی قصه راند.
|| حیله گری . فسونگری . فریبکاری :
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی .
سکندر جهاندیدگان را بخواند
در این چاره جویی بسی قصه راند.
|| حیله گری . فسونگری . فریبکاری :
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی .