پیچش
لغتنامه دهخدا
پیچش . [ چ ِ ] (اِمص ) عمل پیچیدن . پیچیدگی . گردش . تابیدگی . انحراف . کجی . گشتگی از سویی . خمیدگی بجانبی : عوا چهار ستاره اند از شمال سوی جنوب رفته و به آخر پیچش دارند چون صورت حرف لام . (التفهیم ).
تراست اکنون بر کوه پیچش تنین
چنانکه بودت در بحرتازش تمساح .
غریویدن کوس گردون شکاف
زمین را برافکند پیچش به ناف .
در آن پیچش که زلفش تاب میداد
سرینش ساق را سیماب میداد.
عشق را در پیچش خود یار نیست
محرمش در ده یکی دیار نیست .
تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارتهای ابرو.
مگر آن زلف پیچشی دارد
که شب و روز بر سر قدم است .
- پیچش کاری ، عمل پیچیدن . گره خوردن . ناراست آمدن . انحراف :
یاری که نه راه خود بسیجد
از پیچش کار خود بپیچد.
|| آویزش . گرد یکدیگر برآمدن سواران در جنگ و حوادث . کوشش و کشش جنگاور در جنگ :
بزخمش ندیدم چنان پایدار
نه در پیچش و گردش کارزار.
چو کیخسرو آن پیچش جنگ دید
جهان بر دل خویشتن تنگ دید.
چنین گفت رستم ز ترکان سوار
ندیدم بدین پیچش کارزار.
شما گر خرد را نبستید کار
نه من سیرم از پیچش کارزار.
تهمتن بسختی کمان برگرفت
بدان خستگی پیچش اندر گرفت .
بدید آن تن و پیچش و خشم اوی
همی آتش افروخت از چشم اوی .
مسعود سعد گردش و پیچش چرا کنی
در گردش حوادث و در پیچش عنا.
|| عمل بخود پیچیدن از دردی یا رنجی :
کزین تخمه پر داغ و رنجیم و درد
شب و روز با پیچش و باد سرد.
|| بیماری شکم . پیچ زدن شکم . اسهال با درد. دل پیچه . سحج . مغص . پیچ . زورپیچ . ذوسنطاریا. شکم روش . پیچاک شکم . سرقدم . بیرون روی . شکم روئه (در تداول مردم قزوین ) : اندر روده ها پیچش و باد و قراقر پدید آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). لو؛ پیچش زده . لوی ، جساد؛ پیچش شکم . (منتهی الارب ).
پیچش صدا ؛ طنین صوت . انعکاس آواز.
تراست اکنون بر کوه پیچش تنین
چنانکه بودت در بحرتازش تمساح .
غریویدن کوس گردون شکاف
زمین را برافکند پیچش به ناف .
در آن پیچش که زلفش تاب میداد
سرینش ساق را سیماب میداد.
عشق را در پیچش خود یار نیست
محرمش در ده یکی دیار نیست .
تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارتهای ابرو.
مگر آن زلف پیچشی دارد
که شب و روز بر سر قدم است .
- پیچش کاری ، عمل پیچیدن . گره خوردن . ناراست آمدن . انحراف :
یاری که نه راه خود بسیجد
از پیچش کار خود بپیچد.
|| آویزش . گرد یکدیگر برآمدن سواران در جنگ و حوادث . کوشش و کشش جنگاور در جنگ :
بزخمش ندیدم چنان پایدار
نه در پیچش و گردش کارزار.
چو کیخسرو آن پیچش جنگ دید
جهان بر دل خویشتن تنگ دید.
چنین گفت رستم ز ترکان سوار
ندیدم بدین پیچش کارزار.
شما گر خرد را نبستید کار
نه من سیرم از پیچش کارزار.
تهمتن بسختی کمان برگرفت
بدان خستگی پیچش اندر گرفت .
بدید آن تن و پیچش و خشم اوی
همی آتش افروخت از چشم اوی .
مسعود سعد گردش و پیچش چرا کنی
در گردش حوادث و در پیچش عنا.
|| عمل بخود پیچیدن از دردی یا رنجی :
کزین تخمه پر داغ و رنجیم و درد
شب و روز با پیچش و باد سرد.
|| بیماری شکم . پیچ زدن شکم . اسهال با درد. دل پیچه . سحج . مغص . پیچ . زورپیچ . ذوسنطاریا. شکم روش . پیچاک شکم . سرقدم . بیرون روی . شکم روئه (در تداول مردم قزوین ) : اندر روده ها پیچش و باد و قراقر پدید آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). لو؛ پیچش زده . لوی ، جساد؛ پیچش شکم . (منتهی الارب ).
پیچش صدا ؛ طنین صوت . انعکاس آواز.