پیچاپیچ
لغتنامه دهخدا
پیچاپیچ . (ص مرکب ) پیچ پیچ . پرپیچ . حلزونی . خم درخم . پیچ درپیچ . خم اندرخم . پیچی بر پیچی . سخت پیچیده . با پیچ و خمهای بسیار. پیچدار و پیچیده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) :
بده دنیی مکن کز بهر هیچت
دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت .
ز پیچاپیچ آن شب گر دهم شرح
دو زلفش را دو رخ دادن توان طرح .
- وقت پیچاپیچ ؛گاه سختی :
تا بدانی که وقت پیچاپیچ
هیچکس مر ترا نباشد هیچ .
بده دنیی مکن کز بهر هیچت
دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت .
ز پیچاپیچ آن شب گر دهم شرح
دو زلفش را دو رخ دادن توان طرح .
- وقت پیچاپیچ ؛گاه سختی :
تا بدانی که وقت پیچاپیچ
هیچکس مر ترا نباشد هیچ .