پیمای
لغتنامه دهخدا
پیمای . [ پ َ/ پ ِ ] (نف مرخم ) پیما. پیماینده . طی کننده . چون : آسمان پیمای . بحرپیمای . (آنندراج ). بادیه پیمای . دشت پیمای ، راه پیمای ، رودپیمای . (آنندراج ). زمین پیمای . ملک پیمای . محیطپیمای :
چون دایره گر محیطپیمای شوی
چون نقطه اگر ساکن یکجای شوی .
|| سنجنده . پیماینده . اندازه گیرنده ، چون : بادپیمای ، اشک پیمای :
غم رفتگان در دلم جای کرد
دو چشم مرا اشک پیمای کرد.
حرف پیمای . ذوق پیمای . عطرپیمای . (آنندراج ). نیک و بد پیمای :
به روز حشر که فعل بدان و نیکان را
جزا دهند به مکیال نیک و بد پیمای .
|| خورنده . آشامنده ، چون : باده پیمای . جام پیمای . || (فعل امر) بپیما. پیما. و رجوع به پیما در همه ٔ معانی شود.
چون دایره گر محیطپیمای شوی
چون نقطه اگر ساکن یکجای شوی .
|| سنجنده . پیماینده . اندازه گیرنده ، چون : بادپیمای ، اشک پیمای :
غم رفتگان در دلم جای کرد
دو چشم مرا اشک پیمای کرد.
حرف پیمای . ذوق پیمای . عطرپیمای . (آنندراج ). نیک و بد پیمای :
به روز حشر که فعل بدان و نیکان را
جزا دهند به مکیال نیک و بد پیمای .
|| خورنده . آشامنده ، چون : باده پیمای . جام پیمای . || (فعل امر) بپیما. پیما. و رجوع به پیما در همه ٔ معانی شود.