پیغوله
لغتنامه دهخدا
پیغوله . [ پ َ /پ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) پیغله . بیغله . بیغوله . کنج و گوشه ٔ خانه . (برهان ). زاویه :
پنج قلاشیم در پیغوله ای
با حریفی کو رباب خوش زند
چرخ مردم خوار گویی خصم ماست
تا چو برخیزیم بر هر شش زند.
ای که در دل جای داری بر سر و چشمم نشین
کاندرین پیغوله ترسم تنگ باشد جای تو.
به پیغوله ٔ غارها جای گیر.
ز هیبت به پیغوله ای در گریخت .
همه هستی خود به یکسو کنم
به پیغوله ٔ نیستی خو کنم .
چو میدانی که این منزل اقامت را نمی شاید
علم بر ملک باقی زن ازین پیغوله ٔ فانی .
پیغوله به پیغوله نوردیدم و رفتم
این بادیه را قافله سالار جنون بود.
|| کنج و گوشه ٔ چشم . (آنندراج ). || بیراهه که نقیض راه باشد. رجوع به بیغوله در همه ٔ معانی شود.
پنج قلاشیم در پیغوله ای
با حریفی کو رباب خوش زند
چرخ مردم خوار گویی خصم ماست
تا چو برخیزیم بر هر شش زند.
ای که در دل جای داری بر سر و چشمم نشین
کاندرین پیغوله ترسم تنگ باشد جای تو.
به پیغوله ٔ غارها جای گیر.
ز هیبت به پیغوله ای در گریخت .
همه هستی خود به یکسو کنم
به پیغوله ٔ نیستی خو کنم .
چو میدانی که این منزل اقامت را نمی شاید
علم بر ملک باقی زن ازین پیغوله ٔ فانی .
پیغوله به پیغوله نوردیدم و رفتم
این بادیه را قافله سالار جنون بود.
|| کنج و گوشه ٔ چشم . (آنندراج ). || بیراهه که نقیض راه باشد. رجوع به بیغوله در همه ٔ معانی شود.