پیشک
لغتنامه دهخدا
پیشک . [ ش َ ] (اِ مصغر، ق ) مصغر پیش . اندکی پیش . || از اشعار نظام قاری بر می آید که ظاهراً نام نوعی پارچه یا جامه است :
پیشک آفتاب و بارانی است
بقچه دان است و جامه و ابزار.
ز پیشک کله ٔ جبه او یکی ناچخ
بزد بر او که بخاکش فکند چون میزر.
ز دیبای چینی حلل رامحلی
به اعلام پیشک صدور مناکب .
از پیشک طلا و در دگمه های جیب
محبوب صوف در زر و زیور گرفته ایم .
و... کنگره زنان تو بی جبه و پیشک و کشتی گیران نمد... (نظام قاری دیوان البسه ص 154). || سَحر. پیشک ازصبح . سحری .
پیشک آفتاب و بارانی است
بقچه دان است و جامه و ابزار.
ز پیشک کله ٔ جبه او یکی ناچخ
بزد بر او که بخاکش فکند چون میزر.
ز دیبای چینی حلل رامحلی
به اعلام پیشک صدور مناکب .
از پیشک طلا و در دگمه های جیب
محبوب صوف در زر و زیور گرفته ایم .
و... کنگره زنان تو بی جبه و پیشک و کشتی گیران نمد... (نظام قاری دیوان البسه ص 154). || سَحر. پیشک ازصبح . سحری .