پیشه گرفتن
لغتنامه دهخدا
پیشه گرفتن . [ ش َ / ش ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) پیشه کردن . پیشه ساختن . حرفت و شغل خود قرار دادن . کار و عمل خویش ساختن :
و گر بددلی پیشه گیرد جوان
بماند منش پست و تیره روان .
هر آنکس که او پیشه گیرد دروغ
ستمکاره خوانیمش و بی فروغ .
راست گفتن پیشه گیرید که روی را روشن دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را.
نیک بد گفتن من پیشه گرفت
تاببد گفتن او پیش آیم .
پس ایشان آتش پرستیدن پیشه گرفتند. (مجمل التواریخ و القصص ص 104).
می آریم و نشاط اندیشه گیریم
طرب سازیم و شادی پیشه گیریم .
و گر بددلی پیشه گیرد جوان
بماند منش پست و تیره روان .
هر آنکس که او پیشه گیرد دروغ
ستمکاره خوانیمش و بی فروغ .
راست گفتن پیشه گیرید که روی را روشن دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را.
نیک بد گفتن من پیشه گرفت
تاببد گفتن او پیش آیم .
پس ایشان آتش پرستیدن پیشه گرفتند. (مجمل التواریخ و القصص ص 104).
می آریم و نشاط اندیشه گیریم
طرب سازیم و شادی پیشه گیریم .