پیش آوردن
لغتنامه دهخدا
پیش آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوریدن . رجوع به پیش آوریدن شود. || به حضور آوردن . به نزدیک آوردن . به خدمت آوردن . بردن نزد... :
دگر روز بنشست بر تخت خویش
چو دیوان لشکر بیاورد پیش .
هر که را شعری بری یا مدحتی پیش آوری
گوید این یکسر دروغست ابتدا تا انتهی .
خوردنیها بصحرا مغافصة پیش آوردندی و نیز میزبانیهای بزرگ کردی . (تاریخ بیهقی ). متظلمان و ارباب رجوع را بخوانید، چند تن پیش آوردند. (تاریخ بیهقی ). آچارهای بسیار از دسترشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی ). در پیش آوردن (فضل ربیع) فرمان چیست ... مثال داد که وی را پیش آرند. عبداﷲ طاهر حاجبی را فرمود تا فضل ربیعرا پیش آورد. (تاریخ بیهقی ). هدیه و سلاح از آن غوریان که پذیرفته بودند تا قصد ایشان کرده نیاید در پیش آوردند. (تاریخ بیهقی ). سلاح آنچه یافته اند پیش باید آوردن . (تاریخ بیهقی ص 114).
دفتر پیش آرو بخوان حال آنک
شهره ازو شد بجهان کربلاش .
|| عرض کردن :
آنکه را کاین سخن شنید ازش
باز پیش آر تا کند پژهش .
|| عرضه کردن :
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر به میان شلکا.
چنین است آئین گردنده دهر
گهی نوش پیش آورد گاه زهر.
هم اندر زمان چون گشاید سخن
به پیش آردآن لافهای کهن .
به کارخویش خود نیکو نگه کن
اگر می دادخواهی ، داد پیش آر.
زرق پیش آر چو زراق شود با تو
سربه سر باش و همی دار به مقدارش .
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست .
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود.
کسی آزار درویشان تواند جست لاواﷲ
که گر خود زهر پیش آری بود حلوای درویشان .
|| نزدیک آوردن . هِوی ̍ تفجیل . (منتهی الارب ) :
خیز و پیش آر از آن می خوشبوی
زود بگشای خیک را استیم .
چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آورد، گاه مهر.
برخیز و فراآی و قدح پرکن و پیش آر
زان باده که تابنده شود زو شب تاری .
ای حجت بسیار سخن ، دفتر پیش آر
وز نوک قلم دُرّ سخنهات فروبار.
چون در بگشادند قرص نان جوی و نمک پیش آوردند. (قصص الانبیاء ص 99). || آغاز کردن . مبادرت ورزیدن . شروع کردن :
نفرمود کس را ز یاران خویش
که آرد یکی پای در جنگ پیش .
کنون رزم کاموس پیش آوریم
ز دفتر به گفتار خویش آوریم .
طلیعه ٔ لشکر دمادم کنید تا لشکر گاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم و کار پیش گیریم . (تاریخ بیهقی ).
نه دانش باشد آن کس را نه فرهنگ
که وقت آشتی پیش آورد جنگ .
|| از حد معمول جلوتر آوردن چیزی چنانکه به مجاور درآید.
- پیش آوردن شکم ؛ کلان ساختن آن بسبب آبستنی یا فربهی . رجوع به کلمه ٔ پیش در معنی برو بالا شود.
|| حاصل آوردن . محصول دادن . نتیجه دادن :
چه چیز است کآن ننگ پیش آورد
همان بد ز گفتار خویش آورد.
یکی شادی آنگه رساند بمرد
که پیش آورد ده غم و رنج و درد.
جز پشیمانی نباشد ریع او
جز خسارت پیش نارد بیع او.
|| ایجاد کردن :
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا.
- پیش آوردن پاسخ یا سخن و جز آن ؛ اظهار کردن آن . ابراز کردن آن :
چنین پاسخ آورد سودابه پیش
که من راست گویم به گفتار خویش .
ز گرشاسب آزادی آورد پیش
همان نیز خاتون از اندازه بیش .
یکی بندی ام شکوه آورد پیش .
- پیش آوردن چیزی را ؛ مقدم آوردن . زودتر آوردن آنرا :
که نام بزرگی که آورد پیش
کرا بود ازآن برترآن پایه بیش .
- پیش آوردن عذر (پوزش ) و جز آن ؛ تمهید کردن عذر (پوزش ) و غیره :
بدین کار پوزش چه پیش آورم
که دلشان به گفتار خویش آورم .
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش .
جنگی که تو آغازی ، صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی ، عذری که تو پیش آری .
سبیط سالی بخراج خواستن آمد و مهتر غسانیان را نام ثعلبه بود. از وی مهلت خواست و تنگدستی پیش آورد... (مجمل التواریخ و القصص ).
چه عذر آرم از ننگ تردامنی
مگر عجز پیش آورم کای غنی .
- پیش آوردن کسی را ؛ بر سر او آوردن :
دلش پر ز اندیشه ٔشهریار
بدان تا چه پیش آردش روزگار.
چه آورد پیشش بد روزگار
که چون بود با اومرا کارزار.
صد بار ز من شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را آنچه کنند آرد پیش .
پس از چند سال آن نکوهیده کیش
قضا حالتی صعب آورد پیش .
افراث ؛ پیش آوردن کسی را تا هدف ملامت مردم گردد. بکع؛ پیش آوردن کسی را چیزی که ناخوش آید او را. (منتهی الارب ).
|| نصیب ساختن :
ز گنج جهان رنج پیش آورد
از آن رنج او دیگری برخورد.
گر بگذرد از تو یک بدش فردا
ناچاراز آن بترت پیش آرد.
گهی راحت کند قسمت ، گهی رنج
گهی افلاس پیش آرد، گهی گنج .
غریبی که رنج آردش دهر پیش
به دارو دهند آبش از شهر خویش .
گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد
دگر غم همه عالم به هیچ نشماری .
|| در نظر گرفتن . توجه یافتن :
ورت آرزوی لذت حسی بشتابد
پیش آر زفرقان سخن آدم و حوا.
دگر روز بنشست بر تخت خویش
چو دیوان لشکر بیاورد پیش .
هر که را شعری بری یا مدحتی پیش آوری
گوید این یکسر دروغست ابتدا تا انتهی .
خوردنیها بصحرا مغافصة پیش آوردندی و نیز میزبانیهای بزرگ کردی . (تاریخ بیهقی ). متظلمان و ارباب رجوع را بخوانید، چند تن پیش آوردند. (تاریخ بیهقی ). آچارهای بسیار از دسترشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی ). در پیش آوردن (فضل ربیع) فرمان چیست ... مثال داد که وی را پیش آرند. عبداﷲ طاهر حاجبی را فرمود تا فضل ربیعرا پیش آورد. (تاریخ بیهقی ). هدیه و سلاح از آن غوریان که پذیرفته بودند تا قصد ایشان کرده نیاید در پیش آوردند. (تاریخ بیهقی ). سلاح آنچه یافته اند پیش باید آوردن . (تاریخ بیهقی ص 114).
دفتر پیش آرو بخوان حال آنک
شهره ازو شد بجهان کربلاش .
|| عرض کردن :
آنکه را کاین سخن شنید ازش
باز پیش آر تا کند پژهش .
|| عرضه کردن :
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر به میان شلکا.
چنین است آئین گردنده دهر
گهی نوش پیش آورد گاه زهر.
هم اندر زمان چون گشاید سخن
به پیش آردآن لافهای کهن .
به کارخویش خود نیکو نگه کن
اگر می دادخواهی ، داد پیش آر.
زرق پیش آر چو زراق شود با تو
سربه سر باش و همی دار به مقدارش .
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست .
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود.
کسی آزار درویشان تواند جست لاواﷲ
که گر خود زهر پیش آری بود حلوای درویشان .
|| نزدیک آوردن . هِوی ̍ تفجیل . (منتهی الارب ) :
خیز و پیش آر از آن می خوشبوی
زود بگشای خیک را استیم .
چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آورد، گاه مهر.
برخیز و فراآی و قدح پرکن و پیش آر
زان باده که تابنده شود زو شب تاری .
ای حجت بسیار سخن ، دفتر پیش آر
وز نوک قلم دُرّ سخنهات فروبار.
چون در بگشادند قرص نان جوی و نمک پیش آوردند. (قصص الانبیاء ص 99). || آغاز کردن . مبادرت ورزیدن . شروع کردن :
نفرمود کس را ز یاران خویش
که آرد یکی پای در جنگ پیش .
کنون رزم کاموس پیش آوریم
ز دفتر به گفتار خویش آوریم .
طلیعه ٔ لشکر دمادم کنید تا لشکر گاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم و کار پیش گیریم . (تاریخ بیهقی ).
نه دانش باشد آن کس را نه فرهنگ
که وقت آشتی پیش آورد جنگ .
|| از حد معمول جلوتر آوردن چیزی چنانکه به مجاور درآید.
- پیش آوردن شکم ؛ کلان ساختن آن بسبب آبستنی یا فربهی . رجوع به کلمه ٔ پیش در معنی برو بالا شود.
|| حاصل آوردن . محصول دادن . نتیجه دادن :
چه چیز است کآن ننگ پیش آورد
همان بد ز گفتار خویش آورد.
یکی شادی آنگه رساند بمرد
که پیش آورد ده غم و رنج و درد.
جز پشیمانی نباشد ریع او
جز خسارت پیش نارد بیع او.
|| ایجاد کردن :
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا.
- پیش آوردن پاسخ یا سخن و جز آن ؛ اظهار کردن آن . ابراز کردن آن :
چنین پاسخ آورد سودابه پیش
که من راست گویم به گفتار خویش .
ز گرشاسب آزادی آورد پیش
همان نیز خاتون از اندازه بیش .
یکی بندی ام شکوه آورد پیش .
- پیش آوردن چیزی را ؛ مقدم آوردن . زودتر آوردن آنرا :
که نام بزرگی که آورد پیش
کرا بود ازآن برترآن پایه بیش .
- پیش آوردن عذر (پوزش ) و جز آن ؛ تمهید کردن عذر (پوزش ) و غیره :
بدین کار پوزش چه پیش آورم
که دلشان به گفتار خویش آورم .
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش .
جنگی که تو آغازی ، صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی ، عذری که تو پیش آری .
سبیط سالی بخراج خواستن آمد و مهتر غسانیان را نام ثعلبه بود. از وی مهلت خواست و تنگدستی پیش آورد... (مجمل التواریخ و القصص ).
چه عذر آرم از ننگ تردامنی
مگر عجز پیش آورم کای غنی .
- پیش آوردن کسی را ؛ بر سر او آوردن :
دلش پر ز اندیشه ٔشهریار
بدان تا چه پیش آردش روزگار.
چه آورد پیشش بد روزگار
که چون بود با اومرا کارزار.
صد بار ز من شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را آنچه کنند آرد پیش .
پس از چند سال آن نکوهیده کیش
قضا حالتی صعب آورد پیش .
افراث ؛ پیش آوردن کسی را تا هدف ملامت مردم گردد. بکع؛ پیش آوردن کسی را چیزی که ناخوش آید او را. (منتهی الارب ).
|| نصیب ساختن :
ز گنج جهان رنج پیش آورد
از آن رنج او دیگری برخورد.
گر بگذرد از تو یک بدش فردا
ناچاراز آن بترت پیش آرد.
گهی راحت کند قسمت ، گهی رنج
گهی افلاس پیش آرد، گهی گنج .
غریبی که رنج آردش دهر پیش
به دارو دهند آبش از شهر خویش .
گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد
دگر غم همه عالم به هیچ نشماری .
|| در نظر گرفتن . توجه یافتن :
ورت آرزوی لذت حسی بشتابد
پیش آر زفرقان سخن آدم و حوا.