پیرای
لغتنامه دهخدا
پیرای . (فعل امر) امر از پیراستن . || (نف مرخم ) زینت دهنده باشد که سرتراش و باغبان است چه کسی که شاخهای زیادتی درخت راببرد او را بستان پیرا گویند. (برهان ). پیراینده . || (اِمص ) پرداختن و مستعد کردن . (برهان ).
- اورنگ پیرای :
برستم رکابی روان کرده رخش
هم اورنگ پیرای و هم تاج بخش .
- چمن پیرای :
ز اصل برگذرد شاخ و سایه دار شود
ز یکدگر چو جدا کردشان چمن پیرای .
- بستان پیرای :
برده رضوان ببهشت از پی پیوسته گری
در تو هر فضله که انداخته بستان پیرای .
پوست پیرای . پوستین پیرای و جز آنها. رجوع به پیراستن شود.
- اورنگ پیرای :
برستم رکابی روان کرده رخش
هم اورنگ پیرای و هم تاج بخش .
- چمن پیرای :
ز اصل برگذرد شاخ و سایه دار شود
ز یکدگر چو جدا کردشان چمن پیرای .
- بستان پیرای :
برده رضوان ببهشت از پی پیوسته گری
در تو هر فضله که انداخته بستان پیرای .
پوست پیرای . پوستین پیرای و جز آنها. رجوع به پیراستن شود.