پیراگندنلغتنامه دهخداپیراگندن . [ گ َ دَ ] (مص ) متفرق ساختن . پریشان کردن . افشانیدن . (برهان ). پراگندن . پراگنده ساختن : دلم ز گردش ایام ریش بود فلک نمک نگر که چگونه بر آن بپیراگند.خلاق المعانی .