پیران سر
لغتنامه دهخدا
پیران سر. [ س َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) پیرانه سر. ایام پیری . سر پیری . بروزگار کهنسالی :
بار خدا بعبدلی را چه بود
کزپس پیران سر دیوانه شد.
ببینی کزین بی هنر دخترم
چه رسوایی آمد به پیران سرم .
همی گفت کاندر جهان کس ندید
به پیران سر این بد که بر من رسید.
چو آمد مرا روز کین خواستن
به پیران سر این لشکر آراستن .
مگر بازگردد ز بدنام من
به پیران سر این بد سرانجام من .
نبینی که بر من به پیران سرا
چه آمد ز بخت بد اندرخورا.
بهر کار درد دل من مجوی
بپیران سر از من چه خواهی بگوی .
کرا آمد این پیش کامد مرا
که فرزند کشتم به پیران سرا.
بپیران سر اکنون به آوردگاه
بگردیم یک با دگر بی سپاه .
نگه کن کنون تا پسند آیدت
بپیران سر این سودمند آیدت .
بفر بخت تو برنا شوم بپیران سر
جوان طبیعت گردم بنظم مدح و ثنا.
گر گذشتم بر در میخانه ناگاهی چه شد
ور به پیران سر شکستم توبه یکباری چه شد.
بر درت مانده ام بپیران سر
خشک لب بر کنار بحر قصیر.
نهاد عقل بپیش تو سر به پیران سر
ز حد خود نکشد بیش عقل در سر پای .
رجوع به پیرانه سر شود.
بار خدا بعبدلی را چه بود
کزپس پیران سر دیوانه شد.
ببینی کزین بی هنر دخترم
چه رسوایی آمد به پیران سرم .
همی گفت کاندر جهان کس ندید
به پیران سر این بد که بر من رسید.
چو آمد مرا روز کین خواستن
به پیران سر این لشکر آراستن .
مگر بازگردد ز بدنام من
به پیران سر این بد سرانجام من .
نبینی که بر من به پیران سرا
چه آمد ز بخت بد اندرخورا.
بهر کار درد دل من مجوی
بپیران سر از من چه خواهی بگوی .
کرا آمد این پیش کامد مرا
که فرزند کشتم به پیران سرا.
بپیران سر اکنون به آوردگاه
بگردیم یک با دگر بی سپاه .
نگه کن کنون تا پسند آیدت
بپیران سر این سودمند آیدت .
بفر بخت تو برنا شوم بپیران سر
جوان طبیعت گردم بنظم مدح و ثنا.
گر گذشتم بر در میخانه ناگاهی چه شد
ور به پیران سر شکستم توبه یکباری چه شد.
بر درت مانده ام بپیران سر
خشک لب بر کنار بحر قصیر.
نهاد عقل بپیش تو سر به پیران سر
ز حد خود نکشد بیش عقل در سر پای .
رجوع به پیرانه سر شود.