پیران سال
لغتنامه دهخدا
پیران سال . (اِ مرکب ، ق مرکب ) ایام پیری . روزگار پیری . گاه پیری :
گفت کاندیشه نیستت ز وبال
که نهی تهمتم به پیران سال .
دوستان هیچ مپرسید که چون شد حالم
با جوانی نظر افتاد بپیران سالم .
گفت کاندیشه نیستت ز وبال
که نهی تهمتم به پیران سال .
دوستان هیچ مپرسید که چون شد حالم
با جوانی نظر افتاد بپیران سالم .