پیاپی
لغتنامه دهخدا
پیاپی . [ پ َ /پ ِ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) از اتباع است . پی در پی . پی هم . پشت سرهم . پشت هم . یکی پس دیگری . متتابع. یکی از پس دیگری . متعاقب . پیوسته . مسلسل . متوالی . متواتر. دمادم . مکرر. در پی یکدیگر. پشت سر یکدیگر. متتالی . مترادف . مذعانین .(منتهی الارب ). علی التوالی . متوالیاً. بتوالی . درپی .علی الاتصال . (آنندراج ). یکی عقب دیگری . دنبال هم . بدنبال یکدیگر. در دنبال هم . موالاة. (دهار). مرة بعد اخری . کرةً بعد اخری . متصلاً. تارة بعد اخری . تتری . (منتهی الارب ). دهاق . پی به پی . (شرفنامه ) :
پیاپی همی تیغ و خنجر زدند
گهی بر میان گاه بر سر زدند.
تا ز دور آسمان اهل زمین را دیدنیست
تیر و تابستان پیاپی چون زمستان و بهار.
ای حکم تراقضا پیاپی
وی امر ترا قدر دمادم .
لشکر بر عقب او پیاپی میرفت . (ترجمه تاریخ یمینی ). لشکر پیاپی میرسید. (اسکندرنامه ٔ نفیسی ).
لبالب جام بر دونان کشیدی
پیاپی جرعه ها بر من فشاندی .
لبالب کرده ساقی جام چون نوش
پیاپی کرده مطرب نغمه در گوش .
همان تشنه ٔ گرم را آب سرد
پیاپی نشاید بیکباره خورد.
فروبسته کاری پیاپی غمی
نه کس غمگساری نه کس همدمی .
درودی پیاپی رساندش نخست
فرستادگی کرد بر خود درست .
پیاپی رطلها پرتاب میکرد
ملک را شهربند خواب میکرد.
رخ شیرین ز خجلت گشته پرخوی
که نزل شاه چون سازد پیاپی .
اگر چه پادشاهی بود و گنجش
ز بی یاری پیاپی بود رنجش .
پیاپی شد غزلهای عراقی
برآمد بانگ نوشانوش ساقی .
شراب لعلگون افکنده در جام
پیاپی کرده جام از صبح تا شام .
جام در ده پیاپی ای ساقی
تا کنم جان خویش بر تو نثار.
در آن دم که دشمن پیاپی رسید
کمان کیانی نشاید کشید.
پیاپی بدنبال صیدی براند
شبش دست داد از حشم بازماند.
هزار زخم پیاپی گر اتفاق افتد
ز دست دوست نشاید که انتقام کنند.
پیاپی بیفشان از آیینه گرد
که صیقل نگیرد چو زنگارخورد.
هزار نامه پیاپی نوشتمت که جواب
اگر چه تلخ دهی در سخن شکرباری .
هلب ؛ پیاپی باریدن باران بر قوم . هک ؛ پیاپی نیزه زدن . خوی ، خواء؛ پیاپی شدن بر کسی گرسنگی . دراک ؛ پیاپی شدن چیزی بر چیزی . تدریک ؛ پیاپی باریدن باران . ادفاف ؛ پیاپی رسیدن امور بر کسی . خت ؛ پیاپی بنیزه زدن . هجهجة؛ پیاپی بانگ کردن شتر. هتلان ، تهتال ، هتول ، هتل ؛ پیاپی باریدن یا تنک باریدن . هتن ؛ پیاپی باریدن ابر. تتایع؛ پیاپی درفتادن . هزمجة؛ سخن متتابع و پیاپی . هزامج ؛ آواز پیاپی . انهیال ؛ پیاپی آمدن بر کسی و فراگرفتن او را به دشنام و ضرب . تهکم ؛ پیاپی نیزه زدن . تهافت ؛ پیاپی آمدن . هطل ؛ پیاپی شدن باران بزرگ متفرق قطره . (منتهی الارب ). اشعال ؛ پیاپی آب از مشک آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). اشعال ؛ پیاپی خون از جراحت چکیدن . (تاج المصادر). عود، اعتیاد؛ پیاپی آمدن . تقادع ؛ پیاپی مردن قوم . ارمعلال ، ارمغلال ؛ پیاپی افتادن قطره های اشک از چشم .قطقط؛ پیاپی بارنده . اسبال ؛ پیاپی آمدن باران . (از منتهی الارب ). انقاع ؛ پیاپی بانگ کردن . (تاج المصادر). تطلب ؛ پیاپی جستن . (منتهی الارب ). تثویب ؛ پیاپی خواندن . (تاج المصادر). تبلبل ؛ پیاپی خوردن شتر گیاه راچنانکه هیچ فرونگذارد. تکلح ، الهاب ؛ پیاپی درخشیدن برق . (منتهی الارب ). انسجار؛ پیاپی رفتن . رکض . عل ؛ پیاپی زدن . (تاج المصادر). تتابع، تکاتع، تقاطر، تواتر، ترادف ، توالی ؛ پیاپی شدن . (دهار) (زوزنی ) (منتهی الارب ). سکب ، تساتل ؛ پیاپی شدن . (از منتهی الارب ). تعلیل ؛ پیاپی شراب دادن . (تاج المصادر). موالات ، مرازمة، متابعة؛ پیاپی کردن . (تاج المصادر). لجاذ؛ پیاپی کردن کاری را. تقاطر؛ پیاپی گردیدن چیزی . (منتهی الارب ). || هم قدم :
رود انصاف با طبعش پیاپی
دود اقبال با امرش برابر.
پیاپی همی تیغ و خنجر زدند
گهی بر میان گاه بر سر زدند.
تا ز دور آسمان اهل زمین را دیدنیست
تیر و تابستان پیاپی چون زمستان و بهار.
ای حکم تراقضا پیاپی
وی امر ترا قدر دمادم .
لشکر بر عقب او پیاپی میرفت . (ترجمه تاریخ یمینی ). لشکر پیاپی میرسید. (اسکندرنامه ٔ نفیسی ).
لبالب جام بر دونان کشیدی
پیاپی جرعه ها بر من فشاندی .
لبالب کرده ساقی جام چون نوش
پیاپی کرده مطرب نغمه در گوش .
همان تشنه ٔ گرم را آب سرد
پیاپی نشاید بیکباره خورد.
فروبسته کاری پیاپی غمی
نه کس غمگساری نه کس همدمی .
درودی پیاپی رساندش نخست
فرستادگی کرد بر خود درست .
پیاپی رطلها پرتاب میکرد
ملک را شهربند خواب میکرد.
رخ شیرین ز خجلت گشته پرخوی
که نزل شاه چون سازد پیاپی .
اگر چه پادشاهی بود و گنجش
ز بی یاری پیاپی بود رنجش .
پیاپی شد غزلهای عراقی
برآمد بانگ نوشانوش ساقی .
شراب لعلگون افکنده در جام
پیاپی کرده جام از صبح تا شام .
جام در ده پیاپی ای ساقی
تا کنم جان خویش بر تو نثار.
در آن دم که دشمن پیاپی رسید
کمان کیانی نشاید کشید.
پیاپی بدنبال صیدی براند
شبش دست داد از حشم بازماند.
هزار زخم پیاپی گر اتفاق افتد
ز دست دوست نشاید که انتقام کنند.
پیاپی بیفشان از آیینه گرد
که صیقل نگیرد چو زنگارخورد.
هزار نامه پیاپی نوشتمت که جواب
اگر چه تلخ دهی در سخن شکرباری .
هلب ؛ پیاپی باریدن باران بر قوم . هک ؛ پیاپی نیزه زدن . خوی ، خواء؛ پیاپی شدن بر کسی گرسنگی . دراک ؛ پیاپی شدن چیزی بر چیزی . تدریک ؛ پیاپی باریدن باران . ادفاف ؛ پیاپی رسیدن امور بر کسی . خت ؛ پیاپی بنیزه زدن . هجهجة؛ پیاپی بانگ کردن شتر. هتلان ، تهتال ، هتول ، هتل ؛ پیاپی باریدن یا تنک باریدن . هتن ؛ پیاپی باریدن ابر. تتایع؛ پیاپی درفتادن . هزمجة؛ سخن متتابع و پیاپی . هزامج ؛ آواز پیاپی . انهیال ؛ پیاپی آمدن بر کسی و فراگرفتن او را به دشنام و ضرب . تهکم ؛ پیاپی نیزه زدن . تهافت ؛ پیاپی آمدن . هطل ؛ پیاپی شدن باران بزرگ متفرق قطره . (منتهی الارب ). اشعال ؛ پیاپی آب از مشک آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). اشعال ؛ پیاپی خون از جراحت چکیدن . (تاج المصادر). عود، اعتیاد؛ پیاپی آمدن . تقادع ؛ پیاپی مردن قوم . ارمعلال ، ارمغلال ؛ پیاپی افتادن قطره های اشک از چشم .قطقط؛ پیاپی بارنده . اسبال ؛ پیاپی آمدن باران . (از منتهی الارب ). انقاع ؛ پیاپی بانگ کردن . (تاج المصادر). تطلب ؛ پیاپی جستن . (منتهی الارب ). تثویب ؛ پیاپی خواندن . (تاج المصادر). تبلبل ؛ پیاپی خوردن شتر گیاه راچنانکه هیچ فرونگذارد. تکلح ، الهاب ؛ پیاپی درخشیدن برق . (منتهی الارب ). انسجار؛ پیاپی رفتن . رکض . عل ؛ پیاپی زدن . (تاج المصادر). تتابع، تکاتع، تقاطر، تواتر، ترادف ، توالی ؛ پیاپی شدن . (دهار) (زوزنی ) (منتهی الارب ). سکب ، تساتل ؛ پیاپی شدن . (از منتهی الارب ). تعلیل ؛ پیاپی شراب دادن . (تاج المصادر). موالات ، مرازمة، متابعة؛ پیاپی کردن . (تاج المصادر). لجاذ؛ پیاپی کردن کاری را. تقاطر؛ پیاپی گردیدن چیزی . (منتهی الارب ). || هم قدم :
رود انصاف با طبعش پیاپی
دود اقبال با امرش برابر.