پیاله
لغتنامه دهخدا
پیاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) قدح آبگینه . (لغت نامه ٔ اسدی ). کاسه ٔ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است . جام . پیغاله . (عنصری ). رجوع به پیغاله شود. قدح شراب . (صحاح الفرس ). گاسی . قدح . (دهار). کاسه که بدان شراب زنند و آن را جام و ساغر نیز گویند. (شرفنامه ). چمانه . قارورة. (دهار). ساغر. اجانة. ایجانة. (منتهی الارب ). رکابی . (لغت محلی شوشتر ذیل رکابی ). گویا اصل کلمه یونانی است و عرب از آن فیالجه ساخته است یا اینکه کلمه را یونانیها از ایرانیان گرفته و بهمین معنی بکار برده اند :
از دور چو بینی مرا بداری
پیش رخ رخشنده دست عمدا
چون رنگ شراب از پیاله گردد
رنگ رخت از پشت دست پیدا.
ساقیا مر مرا از آن می ده
که غم من بدو گسارده شد
از قنینه برفت چون مه نو
در پیاله مه چهارده شد.
بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها
وآنگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان .
پیاله روان شد چنانکه از خوان همه مستان بازگشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533). صخری پیاله ٔ شراب در دست داشت و بخواست خورد. (تاریخ بیهقی ص 683).
تو به پیاله نبید خور که مرا بس
حبر سیاه و قلم نبید و پیاله .
ماه نو و صبح بین پیاله و باده
عکس شباهنگ بر پیاله فتاده .
در میی کآسمان پیاله ٔ اوست
آفتابی عیان کنید امروز.
هر زمان چون پیاله چند زنی
خنده در روی لعبت ساده .
دیدم بخواب خوش که بدستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار بدولت حواله بود.
دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد
دشمن بدسگال تو غرقه بخون چو لاله باد.
زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست
تا در میانه خواسته ٔ کردگار چیست .
اوراق کهنه کی به می کهنه میرسد
ذوقی که در پیاله بود در رساله نیست .
از یک نگاه ساقی شد دین و دل ز دستم
پنهان نمیتوان کرد از یک پیاله مستم .
جام ؛ پیاله از سیم و آبگینه و جز آن . (منتهی الارب ).
- امثال :
اول پیاله و بدمستی .
اول پیاله و دُرد .
به یک پیاله مست است .
شفا به ته پیاله است .
لانجین پیاله کن که لب یار نازکست .
مثل پیاله .
صاحب آنندراج آرد: سرشار، روشن و آیینه فام ، گوهرنگار، گوهرنشان ، یاقوت نوش ، لاله گون ، لب تشنه ، توبه خوار، مردافکن ، مردآزمای و خاموش از صفات اوست و: پستان ، ناف ، چشمه ، گردآب ، چشم ، گوش ، گل ، کوکب ، ماه ، هلال از تشبیهات او است :
دماغ ما نرسیده ست از گزیدن صبح
گل پیاله نچیدیم از دمیدن صبح .
درچشمه ٔ پیاله حباب شراب نیست
ما را هوای باده ٔ لعل تو خام کرد.
میی سر کرد در ناف پیاله
که در آتش فروشد داغ لاله .
شراب شیر پستان پیاله
چراغ سرو و نور چشم لاله .
و با لفظ نوشیدن و کشیدن و خوردن و زدن و گرفتن و پیمودن کنایه از شراب خوردن و با لفظ یله کردن بمعنی پیاله کج کردن مستعمل . میگویند این پیاله را یله کن و با لفظ بستن و شکستن نیز آمده :
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
بمی ز دل ببرم هول روز رستاخیز.
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است .
پیاله ای بر اهل صلاح خوردم دوش
که توبه ٔ همه را باعث شکست شدم .
چه زهرها که بجام حضور احباب است
خوشا پیاله که بر یاد دوستان خوردیم .
چشم تو پیاله های مستی
یکیک بسر شراب بشکست .
مردان اگر پیاله ٔ زهری رسد ز غیب
خندان لب و شکسته دل و تازه را خورند.
گذشت عمر و می دیرساله ای نزدیم
بحکم گوشه ٔ چشمی پیاله ای نزدیم .
خورد چو لاله ز مستان انجمن هر دم
بیاد چشم تو آهو پیاله در صحرا.
بماهتاب وصال آنکه شب پیاله کشید
چو شمع گوش رحیلش نقاره ٔ صبح است .
کشیدنها ز خون غم پیاله
که تا یک نیزه روید شاخ لاله .
هوا خمارشکن گل پیاله گردان است
پیاله نوش و میندیش از خمار امروز.
عس ّ؛ پیاله ٔ بزرگ . ناجود؛ پیاله ٔشراب . (از منتهی الارب ). || ظرف کوچک مقعردیواره دار از چینی و بلور و جز آن از جنس بادیه و کاسه . || مجازاً نبید :
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله ، کنجی گرفته تنها.
|| در اصطلاح سالکان کنایت از محبوب است و برخی گفته اند هر ذره از ذرات موجودات پیاله است که از آن مرد عارف شراب معرفت می خورد. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
ترکیب ها:
- هم پیاله . پیاله دار. پیاله پیما. پیاله فروش . رجوع به این کلمات درردیف خود شود.
از دور چو بینی مرا بداری
پیش رخ رخشنده دست عمدا
چون رنگ شراب از پیاله گردد
رنگ رخت از پشت دست پیدا.
ساقیا مر مرا از آن می ده
که غم من بدو گسارده شد
از قنینه برفت چون مه نو
در پیاله مه چهارده شد.
بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها
وآنگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان .
پیاله روان شد چنانکه از خوان همه مستان بازگشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533). صخری پیاله ٔ شراب در دست داشت و بخواست خورد. (تاریخ بیهقی ص 683).
تو به پیاله نبید خور که مرا بس
حبر سیاه و قلم نبید و پیاله .
ماه نو و صبح بین پیاله و باده
عکس شباهنگ بر پیاله فتاده .
در میی کآسمان پیاله ٔ اوست
آفتابی عیان کنید امروز.
هر زمان چون پیاله چند زنی
خنده در روی لعبت ساده .
دیدم بخواب خوش که بدستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار بدولت حواله بود.
دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد
دشمن بدسگال تو غرقه بخون چو لاله باد.
زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست
تا در میانه خواسته ٔ کردگار چیست .
اوراق کهنه کی به می کهنه میرسد
ذوقی که در پیاله بود در رساله نیست .
از یک نگاه ساقی شد دین و دل ز دستم
پنهان نمیتوان کرد از یک پیاله مستم .
جام ؛ پیاله از سیم و آبگینه و جز آن . (منتهی الارب ).
- امثال :
اول پیاله و بدمستی .
اول پیاله و دُرد .
به یک پیاله مست است .
شفا به ته پیاله است .
لانجین پیاله کن که لب یار نازکست .
مثل پیاله .
صاحب آنندراج آرد: سرشار، روشن و آیینه فام ، گوهرنگار، گوهرنشان ، یاقوت نوش ، لاله گون ، لب تشنه ، توبه خوار، مردافکن ، مردآزمای و خاموش از صفات اوست و: پستان ، ناف ، چشمه ، گردآب ، چشم ، گوش ، گل ، کوکب ، ماه ، هلال از تشبیهات او است :
دماغ ما نرسیده ست از گزیدن صبح
گل پیاله نچیدیم از دمیدن صبح .
درچشمه ٔ پیاله حباب شراب نیست
ما را هوای باده ٔ لعل تو خام کرد.
میی سر کرد در ناف پیاله
که در آتش فروشد داغ لاله .
شراب شیر پستان پیاله
چراغ سرو و نور چشم لاله .
و با لفظ نوشیدن و کشیدن و خوردن و زدن و گرفتن و پیمودن کنایه از شراب خوردن و با لفظ یله کردن بمعنی پیاله کج کردن مستعمل . میگویند این پیاله را یله کن و با لفظ بستن و شکستن نیز آمده :
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
بمی ز دل ببرم هول روز رستاخیز.
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است .
پیاله ای بر اهل صلاح خوردم دوش
که توبه ٔ همه را باعث شکست شدم .
چه زهرها که بجام حضور احباب است
خوشا پیاله که بر یاد دوستان خوردیم .
چشم تو پیاله های مستی
یکیک بسر شراب بشکست .
مردان اگر پیاله ٔ زهری رسد ز غیب
خندان لب و شکسته دل و تازه را خورند.
گذشت عمر و می دیرساله ای نزدیم
بحکم گوشه ٔ چشمی پیاله ای نزدیم .
خورد چو لاله ز مستان انجمن هر دم
بیاد چشم تو آهو پیاله در صحرا.
بماهتاب وصال آنکه شب پیاله کشید
چو شمع گوش رحیلش نقاره ٔ صبح است .
کشیدنها ز خون غم پیاله
که تا یک نیزه روید شاخ لاله .
هوا خمارشکن گل پیاله گردان است
پیاله نوش و میندیش از خمار امروز.
عس ّ؛ پیاله ٔ بزرگ . ناجود؛ پیاله ٔشراب . (از منتهی الارب ). || ظرف کوچک مقعردیواره دار از چینی و بلور و جز آن از جنس بادیه و کاسه . || مجازاً نبید :
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله ، کنجی گرفته تنها.
|| در اصطلاح سالکان کنایت از محبوب است و برخی گفته اند هر ذره از ذرات موجودات پیاله است که از آن مرد عارف شراب معرفت می خورد. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
ترکیب ها:
- هم پیاله . پیاله دار. پیاله پیما. پیاله فروش . رجوع به این کلمات درردیف خود شود.