پی خجسته
لغتنامه دهخدا
پی خجسته . [ پ َ / پ ِ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) مبارک پی . خجسته پی . مبارک قدم :
خطا گفتم ای پی خجسته رقیب
که شد دشمنی با غریبان قریب .
فرخ دو سروش پی خجسته
در دست نشاطگه نشسته .
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو بجز سخن دلستان دوست .
تو دستگیر شو ای پیک پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند.
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن بهمتم .
ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک .
هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک .
رجوع به پی شود.
خطا گفتم ای پی خجسته رقیب
که شد دشمنی با غریبان قریب .
فرخ دو سروش پی خجسته
در دست نشاطگه نشسته .
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو بجز سخن دلستان دوست .
تو دستگیر شو ای پیک پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند.
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن بهمتم .
ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک .
هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک .
رجوع به پی شود.