پژوهیده
لغتنامه دهخدا
پژوهیده . [ پ ِ / پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پژوهش کرده . بازجسته . کاویده :
سخن شد پژوهیده از هر دری
ز شاهی و تاج و ز هر کشوری .
|| خردمند. عاقل . دانا. زیرک :
پژوهیده سودابه را شاه گفت
که این رازت از من نباید نهفت .
بعض فرهنگها معانی فوق را آورده و بیت مذکور را هم شاهد آن قرار داده اند لیکن هم معنی و هم شعر درست نمی نماید.
سخن شد پژوهیده از هر دری
ز شاهی و تاج و ز هر کشوری .
|| خردمند. عاقل . دانا. زیرک :
پژوهیده سودابه را شاه گفت
که این رازت از من نباید نهفت .
بعض فرهنگها معانی فوق را آورده و بیت مذکور را هم شاهد آن قرار داده اند لیکن هم معنی و هم شعر درست نمی نماید.