پوی
لغتنامه دهخدا
پوی . (اِمص ) ریشه ٔ فعل از مصدر پوییدن . رفتنی باشد نه بشتاب و نه نرم . رفتار متوسط نه تند و نه آهسته و برخی رفتار تند را گویند. (آنندراج ). تک . عدو. پویه :
شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد
ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.
گورساق و شیرزهره یوزتاز و غرم تک
پیل گام و گرگ سینه رنگ تاز و گرگ پوی .
یوزجست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک
ببرجه آهودو و روباه حیله گوردن .
نوند شتابنده هنجارجوی
چنان شد که بادش نه دریافت پوی .
بس سالها برآمد تا تو همی بپوئی
زین پوی پوی حاصل پر رنج و در عنائی .
رجوع به پوی پوی شود. || (نف مرخم ) این کلمه با کلمات دیگری ترکیب شودو افاده ٔ معنی خاص کند چون : چالاک پوی :
چوبادند پنهان و چالاک پوی
چو سنگند خاموش و تسبیح گوی .
ترکیب ها:
- راه پوی . سگ پوی . گرگ پوی . رجوع بشعر شاهد منوچهری در فوق شود. شلپوی . پویه پوی . (فردوسی ). رجوع به پویه پوی شود. تکاپوی :
ازین صرف دهر و تکاپوی دوران
غرض چیست آن را که این کرد باور.
باهمه عیب خویشتن شب و روز
در تکاپوی عیب اصحابی .
سعدی جفانبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل بتکاپوی خوشتر است .
تکاپوی حرم تاکی خیال از طبع بیرون کن
که محرم گر شوی ذاتت حقایق را حرم گردد.
|| (فعل امر) امر ازپوییدن بمعنی رفتن و خرامیدن .
شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد
ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.
گورساق و شیرزهره یوزتاز و غرم تک
پیل گام و گرگ سینه رنگ تاز و گرگ پوی .
یوزجست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک
ببرجه آهودو و روباه حیله گوردن .
نوند شتابنده هنجارجوی
چنان شد که بادش نه دریافت پوی .
بس سالها برآمد تا تو همی بپوئی
زین پوی پوی حاصل پر رنج و در عنائی .
رجوع به پوی پوی شود. || (نف مرخم ) این کلمه با کلمات دیگری ترکیب شودو افاده ٔ معنی خاص کند چون : چالاک پوی :
چوبادند پنهان و چالاک پوی
چو سنگند خاموش و تسبیح گوی .
ترکیب ها:
- راه پوی . سگ پوی . گرگ پوی . رجوع بشعر شاهد منوچهری در فوق شود. شلپوی . پویه پوی . (فردوسی ). رجوع به پویه پوی شود. تکاپوی :
ازین صرف دهر و تکاپوی دوران
غرض چیست آن را که این کرد باور.
باهمه عیب خویشتن شب و روز
در تکاپوی عیب اصحابی .
سعدی جفانبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل بتکاپوی خوشتر است .
تکاپوی حرم تاکی خیال از طبع بیرون کن
که محرم گر شوی ذاتت حقایق را حرم گردد.
|| (فعل امر) امر ازپوییدن بمعنی رفتن و خرامیدن .