پوزش نمودن
لغتنامه دهخدا
پوزش نمودن . [ زِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اظهار پوزش کردن :
برآید بکام تو این کار زود
چو بشنید سیندخت پوزش نمود.
زمین را ببوسید و پوزش نمود
بر آن مهتری آفرین برفزود.
کرم کرد و غم خورد و پوزش نمود
بداندیش را دل به نیکی ربود.
بپایش درافتاد و پوزش نمود
بخندید لقمان که پوزش چه سود.
و رجوع به پوزش شود.
برآید بکام تو این کار زود
چو بشنید سیندخت پوزش نمود.
زمین را ببوسید و پوزش نمود
بر آن مهتری آفرین برفزود.
کرم کرد و غم خورد و پوزش نمود
بداندیش را دل به نیکی ربود.
بپایش درافتاد و پوزش نمود
بخندید لقمان که پوزش چه سود.
و رجوع به پوزش شود.