پوب
لغتنامه دهخدا
پوب . (اِ) کاکل مرغان که چون تاجی بر سر آنان است و آن پری چند است درازتر از دیگر پرهای سر :
از ماده ٔ زاغت بجان در سوک پوب از سرکنان
طاق فلک ندهد نشان جنسی موافق مثل این ؟
|| پوپ . و در ملایر و تویسرکان و آن نواحی تاج گوشتین خروس را نیز پوپ گویند. || هُدهُد. مرغ سلیمان . شانه بسر. || فرش . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). گستردنی . (از همان نسخه ) :
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد پوب .
از ماده ٔ زاغت بجان در سوک پوب از سرکنان
طاق فلک ندهد نشان جنسی موافق مثل این ؟
|| پوپ . و در ملایر و تویسرکان و آن نواحی تاج گوشتین خروس را نیز پوپ گویند. || هُدهُد. مرغ سلیمان . شانه بسر. || فرش . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). گستردنی . (از همان نسخه ) :
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد پوب .