پهن
لغتنامه دهخدا
پهن . [ پ َ هََ ] (ص ) پهن . عریض :
پر پهن آسمان راست چنان طوطیی
کز هوس بچگان باز کند پر، پهن .
چون گل سوری شده گرد و پهن
لعل تر از لاله بروی چمن .
رجوع به پَهْن شود. || (اِ) شیری که بسبب مهربانی در پستان مادر طغیان کند. (برهان ). پَهَنَه :
پستان مثال غنچه پر از شیر شبنم است
از مهر طفل سبزه برون آیدش پهن .
پر پهن آسمان راست چنان طوطیی
کز هوس بچگان باز کند پر، پهن .
چون گل سوری شده گرد و پهن
لعل تر از لاله بروی چمن .
رجوع به پَهْن شود. || (اِ) شیری که بسبب مهربانی در پستان مادر طغیان کند. (برهان ). پَهَنَه :
پستان مثال غنچه پر از شیر شبنم است
از مهر طفل سبزه برون آیدش پهن .