پهلوی
لغتنامه دهخدا
پهلوی . [ پ َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به پهله ، پارت ، پهلوانی . (جهانگیری ). فهلوی . (شرفنامه ) :
بیامد هم اندر زمان بیدرفش
گرفته بدست آن درفش بنفش
نشسته بر آن باره ٔ خسروی
بپوشیده آن جوشن پهلوی .
همه کار ایران مر او را سپرد
که او را بدی پهلوی دستبرد.
بیاورد پس جامه ٔ پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی .
همه جامه ٔ پهلوی کرد چاک
خروشان بسر بر همیریخت خاک .
بفرمود پس خلعت خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی .
چو نزدیکی شهر ایران رسید [ رستم ]
همه جامه ٔ پهلوی بردرید.
ز اسب اندرافتاد پیران بخاک
همه جامه ٔ پهلوی کرد چاک .
زره نیز کرده ببر پهلوی
درفشان سر از مغفر خسروی .
همه بارشان دیبه خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی .
وزآن پس بدو گفت رستم تویی
که داری برو بازوی پهلوی .
درآمد برو پیلتن همچو باد
بکین بازوی پهلوی برگشاد.
چو بشنید بابک فروریخت آب
از آن چشم روشن کزو دید خواب
بیاورد پس جامه ٔ پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی .
پرستنده ای سوی در بنگرید
بباغ اندرون چهره ٔ جم بدید
جوانی همه پیکرش پهلوی
فروزان ازو فره ایزدی .
شه ترک ناگه یکی بنگرید
کشاورز مردی تناور بدید
ستاده بدان دشت همچون هیون
بتن همچو کوه و بچهره چو خون
قوی گردن و سینه و بر فراخ
بتن چون درخت و ببازو چو شاخ
بدان پهلوی بازوان دراز
همی شاخ بشکست آن سرفراز.
هستند گاه بخشش و کوشش غلام او
حاتم بزرفشانی و رستم به پهلوی .
و رجوع به پهلوانی شود.
- بیت پهلوی ؛ فهلویه . شعر بلحن پهلوی . رجوع به فهلویه شود :
لحن او را من و بیت پهلوی
زخمه ٔ رود و سماع خسروی .
- ره پهلوی یا راه پهلوی ؛ آهنگی است در موسیقی :
سرایندگان ره پهلوی
ز بس نغمه داده نوا را نوی .
- سرود پهلوی ؛ لحنی است در موسیقی :
سرود پهلوی در نامه ٔ چنگ
فکنده سوز آتش در دل سنگ .
- سنجق پهلوی ؛ علم پهلوانی :
هزار و چهل سنجق پهلوی
روان در پی رایت خسروی .
- غزل پهلوی ؛ سرود و تصنیف بلحن پهلوی :
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خوردبغزلهای پهلوی .
- گلبانگ پهلوی ؛ لحن پهلوی . آهنگ پهلوی :
بلبل ز شاخ سرو بگلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی .
|| منسوب به پهله بمعنی شهر، شهری . (برهان ).
بیامد هم اندر زمان بیدرفش
گرفته بدست آن درفش بنفش
نشسته بر آن باره ٔ خسروی
بپوشیده آن جوشن پهلوی .
همه کار ایران مر او را سپرد
که او را بدی پهلوی دستبرد.
بیاورد پس جامه ٔ پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی .
همه جامه ٔ پهلوی کرد چاک
خروشان بسر بر همیریخت خاک .
بفرمود پس خلعت خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی .
چو نزدیکی شهر ایران رسید [ رستم ]
همه جامه ٔ پهلوی بردرید.
ز اسب اندرافتاد پیران بخاک
همه جامه ٔ پهلوی کرد چاک .
زره نیز کرده ببر پهلوی
درفشان سر از مغفر خسروی .
همه بارشان دیبه خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی .
وزآن پس بدو گفت رستم تویی
که داری برو بازوی پهلوی .
درآمد برو پیلتن همچو باد
بکین بازوی پهلوی برگشاد.
چو بشنید بابک فروریخت آب
از آن چشم روشن کزو دید خواب
بیاورد پس جامه ٔ پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی .
پرستنده ای سوی در بنگرید
بباغ اندرون چهره ٔ جم بدید
جوانی همه پیکرش پهلوی
فروزان ازو فره ایزدی .
شه ترک ناگه یکی بنگرید
کشاورز مردی تناور بدید
ستاده بدان دشت همچون هیون
بتن همچو کوه و بچهره چو خون
قوی گردن و سینه و بر فراخ
بتن چون درخت و ببازو چو شاخ
بدان پهلوی بازوان دراز
همی شاخ بشکست آن سرفراز.
هستند گاه بخشش و کوشش غلام او
حاتم بزرفشانی و رستم به پهلوی .
و رجوع به پهلوانی شود.
- بیت پهلوی ؛ فهلویه . شعر بلحن پهلوی . رجوع به فهلویه شود :
لحن او را من و بیت پهلوی
زخمه ٔ رود و سماع خسروی .
- ره پهلوی یا راه پهلوی ؛ آهنگی است در موسیقی :
سرایندگان ره پهلوی
ز بس نغمه داده نوا را نوی .
- سرود پهلوی ؛ لحنی است در موسیقی :
سرود پهلوی در نامه ٔ چنگ
فکنده سوز آتش در دل سنگ .
- سنجق پهلوی ؛ علم پهلوانی :
هزار و چهل سنجق پهلوی
روان در پی رایت خسروی .
- غزل پهلوی ؛ سرود و تصنیف بلحن پهلوی :
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خوردبغزلهای پهلوی .
- گلبانگ پهلوی ؛ لحن پهلوی . آهنگ پهلوی :
بلبل ز شاخ سرو بگلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی .
|| منسوب به پهله بمعنی شهر، شهری . (برهان ).