پندنامه
لغتنامه دهخدا
پندنامه . [ پ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پندنامک . اندرزنامه . نصیحت نامه :
بگفتم همه گفتنی سربسر
تو ژرف اندرین پندنامه نگر.
گر بپند اندر رغبت کنی ای خواجه
پندنامه ست ترا دفتر اشعارش .
|| نامه ٔ مشتمل بر پند و نصیحت : به پندنامه و رسول شغل گرگانیان راست شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454).
بگفتم همه گفتنی سربسر
تو ژرف اندرین پندنامه نگر.
گر بپند اندر رغبت کنی ای خواجه
پندنامه ست ترا دفتر اشعارش .
|| نامه ٔ مشتمل بر پند و نصیحت : به پندنامه و رسول شغل گرگانیان راست شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454).