پنجه زدن
لغتنامه دهخدا
پنجه زدن . [ پ َ ج َ/ ج ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) پنجه انداختن برای زورآزمائی . || ستیزه کردن . نزاع کردن :
پس از پنجاه چله در چهل سال
مزن پنجه درین حرف ورق مال .
آفت این پنجره ٔ لاجورد
پنجه در او زد که بدو پنجه کرد.
پنجه با شیر و مشت بر شمشیر زدن کار خردمندان نیست . (گلستان ).
با شیر خود چه پنجه تواند زدن شغال .
کشتی شکسته باد مخالف کناره دور
نز دانش است پنجه که با ناخدا زنیم .
|| چنگال زدن . با پنجه آزردن .
پس از پنجاه چله در چهل سال
مزن پنجه درین حرف ورق مال .
آفت این پنجره ٔ لاجورد
پنجه در او زد که بدو پنجه کرد.
پنجه با شیر و مشت بر شمشیر زدن کار خردمندان نیست . (گلستان ).
با شیر خود چه پنجه تواند زدن شغال .
کشتی شکسته باد مخالف کناره دور
نز دانش است پنجه که با ناخدا زنیم .
|| چنگال زدن . با پنجه آزردن .