پنجره
لغتنامه دهخدا
پنجره . [ پ َ ج َ رَ / رِ ] (اِ) دریچه ای بود در دیوار که به بیرون نگرند. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). آنچه در بعضی عمارات مشبک سازند. (غیاث اللغات ). دریچه ای بود مشبک . مشبکی باشد که در سرایها بر دریچه ها نهند. (صحاح الفرس ). بالگانه (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). غُلوَ کَن در. غلبکن در :
سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره .
بدل پنجره بر گردش سیمین جوشن
بدل کنگره بر برجش زرّین مغفر.
پس هر پنجره بنهاده برافشاندن را
بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر.
در آرزوی آنکه ببینی شگفتیی
بر منظری نشسته و چشمت به پنجره .
|| هرچه مشبک باشد. (غیاث اللغات ). || تنکه ٔ آهنی پرسوراخ . || دیده بان کشتی . || خانه ٔ چوبین که برای درندگان و طیور سازند. (غیاث اللغات ). قفص . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (منتهی الارب ). قفس .
- پنجره ٔ لاجورد ؛ کنایه از آسمان است . (برهان قاطع).
- مثل پنجره ؛ شبکه دار. مشبک . دریچه دار. مُغَربَل .
سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره .
بدل پنجره بر گردش سیمین جوشن
بدل کنگره بر برجش زرّین مغفر.
پس هر پنجره بنهاده برافشاندن را
بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر.
در آرزوی آنکه ببینی شگفتیی
بر منظری نشسته و چشمت به پنجره .
|| هرچه مشبک باشد. (غیاث اللغات ). || تنکه ٔ آهنی پرسوراخ . || دیده بان کشتی . || خانه ٔ چوبین که برای درندگان و طیور سازند. (غیاث اللغات ). قفص . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (منتهی الارب ). قفس .
- پنجره ٔ لاجورد ؛ کنایه از آسمان است . (برهان قاطع).
- مثل پنجره ؛ شبکه دار. مشبک . دریچه دار. مُغَربَل .