پسنده
لغتنامه دهخدا
پسنده . [ پ َ س َ دَ / دِ ](ن مف مرخم ) پسندیده . مقبول . مطبوع . مرغوب . خوش آیند.سزاوار. برگزیده . (برهان قاطع). مختار :
آن چیست ز کردار پسنده که ترا نیست
آن چیست ز نیکوئی و خوبی که نداری .
به نیزه هر یک از ایشان ستوده ٔ غزنین
به تیر هر یک از ایشان پسنده ٔ بلغار.
پسنده ست با زهد عمّار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را؟.
نیک بخت آنکسی که بنده ٔ اوست
در همه کارها پسنده ٔ اوست .
|| نغز. خوب . نیکو. نیک . || (اِ) نوعی از کباب و آن قرصهای قیمه باشدکه در روغن بریان کنند و گاهی بی روغن بریان کنند. (غیاث اللغات ).
آن چیست ز کردار پسنده که ترا نیست
آن چیست ز نیکوئی و خوبی که نداری .
به نیزه هر یک از ایشان ستوده ٔ غزنین
به تیر هر یک از ایشان پسنده ٔ بلغار.
پسنده ست با زهد عمّار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را؟.
نیک بخت آنکسی که بنده ٔ اوست
در همه کارها پسنده ٔ اوست .
|| نغز. خوب . نیکو. نیک . || (اِ) نوعی از کباب و آن قرصهای قیمه باشدکه در روغن بریان کنند و گاهی بی روغن بریان کنند. (غیاث اللغات ).