پست کردن
لغتنامه دهخدا
پست کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرود آوردن . فرود افکندن . پائین آوردن . بزیر افکندن . تنزل دادن . هبت . (منتهی الارب ): خداوند این علت راباید که ... در خواب بقفا بازخسبد و بالین پست کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و امروز زیر سر را کوتاه کردن گویند: تدمیح ؛ فرود آوردن و پست کردن سر خود را. تَطأطُؤ؛ پست کردن سر را. طَاءْطَاءَة. طَاءْطَاءَ رَأسَه ُ؛ پست کرد سر را. طَمأن َ ظَهره ُ؛ پست کرد پشت سر را. قَبع؛ پست کردن سر در سجده . (منتهی الارب ). || آهسته گردانیدن : استهلال ؛ پست کردن متکلم آواز را. (منتهی الارب ). || خوار کردن . ذلیل و زبون کردن . بی قدر و بی اعتبار کردن :
که رستم که باشد که پیمان من
کند پست و پیچد ز فرمان من .
|| بریدن :
بخنجر زبانش ز بن پست کرد
ز مویش زنخ چون کف دست کرد.
|| با زمین یکسان کردن . با زمین هموار کردن . با زمین مساوی کردن :
به تیغ، طرّه ببرّد ز پنجه ٔ خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال .
شغ گاو و دنبال گرگی بدست
بکوپال سر هر دورا کرد پست .
چو شیر اندرافتاد و چون پیل مست
همی کشتشان و همی کرد پست .
به پیری بسی دیدم آوردگاه
بسی بر زمین پست کردم سپاه .
بشمشیر بران چو بگذاشت دست
سر سرفرازان همی کرد پست .
ازیشان [ از دیوان ] دو بهره به افسون ببست
دگرشان بگرز گران کرد پست .
بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.
فرمود تا آن حصار با زمین پست کردند تا بیش هیچ مفسدی آنجامأوی نسازد. (تاریخ بیهقی ).
صف زنده پیلان همه کرد پست
سوار و پیاده بهم برشکست .
ترا به هر جا فرمان برند و مأمورند
اگرچه دارند اقدام منکر آتش و آب
مثل ز باختر و خاور ار بجوئیشان
دوند پست کنان کوه و کر در، آتش و آب .
چون اردشیر او را [ اردوان را ] بدست خویش بکشت اندر حرب خونش بخورد و بر گردنش بایستاد بعد از آنکه سرش به لگد پست کرد. (مجمل التواریخ والقصص ). آنگاه [ متوکل ]بفرمود تا گور حسین بن علی رضی اﷲ عنهما با زمین پست کردند چنانکه هیچ اثرش نماند. (مجمل التواریخ والقصص ). و امان طلبید بجهت اصحاب قلعه و تسلیم کردند، اصفهبد آنرا خراب و پست کرد. (تاریخ طبرستان ). و کوشک جاولی من دیدم شاه اردشیر پست کرد. (تاریخ طبرستان ).
که چرا بر من زد و دستم شکست
یا چرا بر من فتاد و کرد پست .
قولهم ، طَاً بن هَذِه الحَفیرة، علی صیغةالامر؛ یعنی پست کن گو آتش خوابانیدن را. (منتهی الارب ). || کوتاه کردن . کاستن : گفتند اَمَرنا خدایگان بقص اللحی ّ و عفو الشارب ؛ یعنی که مارا خدایگان فرمود که ریش پست کنیم و سبلت بگذاریم . (مجمل التواریخ والقصص ). || خراب کردن . زائل کردن . نابود کردن . معدوم کردن . از میان بردن . دورکردن :
نخستین به می ماه را مست کن
ز دل بیم و اندیشه را پست کن .
که از تف آن کوه آتش برست [ سیاوش ]
همه کامه ٔ دشمنان کرد پست .
سپاهی ز توران بهم برشکست [ رستم ]
همه کامه ٔ دشمنان کرد پست .
بگیو آنگهی گفت مندیش از این
که رستم نگرداند از رخش زین
مگر دست بیژن گرفته بدست
همه بند و زندان او کرده پست
به نیروی یزدان و فرمان شاه
برآرم من او را ز تاریک چاه .
روز و مه و سالش نکند پست ازیراک
پاینده بدویست شده روزو مه و سال .
|| کشتن :
چو آمد بر آن مرز بگشاد دست [ ارجاسب ]
کسی را که دیدی همی کرد پست .
فرود آوریدش شه تازیان
بدان تاکند پست شاه کیان .
دوکس را بزخم لگد کرد پست
یکی را سر از تن بدندان گسست .
خبر شد بضحاک بد روزگار
ازان بیشه و گاو و آن مرغزار
بیامد پر از کینه چون پیل مست
مر آن گاو پرمایه را کرد پست
همه هرچه دید اندرو چارپای
بیفکند وزیشان بپرداخت جای .
بدین برز و بالا و این زور دست
کنی اژدها را بشمشیر پست .
- پست کردن آتش ؛ فرونشاندن آن :
آتشی را که همه روزه کند روزه بلند
شامگاهان بیکی لحظه کند پست فقاع .
که رستم که باشد که پیمان من
کند پست و پیچد ز فرمان من .
|| بریدن :
بخنجر زبانش ز بن پست کرد
ز مویش زنخ چون کف دست کرد.
|| با زمین یکسان کردن . با زمین هموار کردن . با زمین مساوی کردن :
به تیغ، طرّه ببرّد ز پنجه ٔ خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال .
شغ گاو و دنبال گرگی بدست
بکوپال سر هر دورا کرد پست .
چو شیر اندرافتاد و چون پیل مست
همی کشتشان و همی کرد پست .
به پیری بسی دیدم آوردگاه
بسی بر زمین پست کردم سپاه .
بشمشیر بران چو بگذاشت دست
سر سرفرازان همی کرد پست .
ازیشان [ از دیوان ] دو بهره به افسون ببست
دگرشان بگرز گران کرد پست .
بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.
فرمود تا آن حصار با زمین پست کردند تا بیش هیچ مفسدی آنجامأوی نسازد. (تاریخ بیهقی ).
صف زنده پیلان همه کرد پست
سوار و پیاده بهم برشکست .
ترا به هر جا فرمان برند و مأمورند
اگرچه دارند اقدام منکر آتش و آب
مثل ز باختر و خاور ار بجوئیشان
دوند پست کنان کوه و کر در، آتش و آب .
چون اردشیر او را [ اردوان را ] بدست خویش بکشت اندر حرب خونش بخورد و بر گردنش بایستاد بعد از آنکه سرش به لگد پست کرد. (مجمل التواریخ والقصص ). آنگاه [ متوکل ]بفرمود تا گور حسین بن علی رضی اﷲ عنهما با زمین پست کردند چنانکه هیچ اثرش نماند. (مجمل التواریخ والقصص ). و امان طلبید بجهت اصحاب قلعه و تسلیم کردند، اصفهبد آنرا خراب و پست کرد. (تاریخ طبرستان ). و کوشک جاولی من دیدم شاه اردشیر پست کرد. (تاریخ طبرستان ).
که چرا بر من زد و دستم شکست
یا چرا بر من فتاد و کرد پست .
قولهم ، طَاً بن هَذِه الحَفیرة، علی صیغةالامر؛ یعنی پست کن گو آتش خوابانیدن را. (منتهی الارب ). || کوتاه کردن . کاستن : گفتند اَمَرنا خدایگان بقص اللحی ّ و عفو الشارب ؛ یعنی که مارا خدایگان فرمود که ریش پست کنیم و سبلت بگذاریم . (مجمل التواریخ والقصص ). || خراب کردن . زائل کردن . نابود کردن . معدوم کردن . از میان بردن . دورکردن :
نخستین به می ماه را مست کن
ز دل بیم و اندیشه را پست کن .
که از تف آن کوه آتش برست [ سیاوش ]
همه کامه ٔ دشمنان کرد پست .
سپاهی ز توران بهم برشکست [ رستم ]
همه کامه ٔ دشمنان کرد پست .
بگیو آنگهی گفت مندیش از این
که رستم نگرداند از رخش زین
مگر دست بیژن گرفته بدست
همه بند و زندان او کرده پست
به نیروی یزدان و فرمان شاه
برآرم من او را ز تاریک چاه .
روز و مه و سالش نکند پست ازیراک
پاینده بدویست شده روزو مه و سال .
|| کشتن :
چو آمد بر آن مرز بگشاد دست [ ارجاسب ]
کسی را که دیدی همی کرد پست .
فرود آوریدش شه تازیان
بدان تاکند پست شاه کیان .
دوکس را بزخم لگد کرد پست
یکی را سر از تن بدندان گسست .
خبر شد بضحاک بد روزگار
ازان بیشه و گاو و آن مرغزار
بیامد پر از کینه چون پیل مست
مر آن گاو پرمایه را کرد پست
همه هرچه دید اندرو چارپای
بیفکند وزیشان بپرداخت جای .
بدین برز و بالا و این زور دست
کنی اژدها را بشمشیر پست .
- پست کردن آتش ؛ فرونشاندن آن :
آتشی را که همه روزه کند روزه بلند
شامگاهان بیکی لحظه کند پست فقاع .