پساک
لغتنامه دهخدا
پساک . [ پ َ ] (اِ) بساک . عمار. اکلیل ریحان . تاجی که از گلها و اسپرغمها و ریاحین ساختندی و پادشاهان و بزرگان بروزهای عید و جشن ها و دیگر مردمان روز دامادی و یا بازگشتن از فتحی و ظفری بر سر زدندی :
همه امیدش آنکه خدمت تو
بر سرش می نهدز بخت پساک .
و فرهنگستان این کلمه را بجای آنتر بمعنی قسمت بالای پرچمهای گل گرفته است . و رجوع به بساک شود.
همه امیدش آنکه خدمت تو
بر سرش می نهدز بخت پساک .
و فرهنگستان این کلمه را بجای آنتر بمعنی قسمت بالای پرچمهای گل گرفته است . و رجوع به بساک شود.