پریر
لغتنامه دهخدا
پریر. [ پ َ ] (ق ) مخفف پریروز. روز پیش از روز گذشته . روز قبل از دی . دو روز پیش . اوّل مِن اَمس :
بر مراد دل من بود او از دی ّ و پریر
بر مراد دل او باشم از امروز فراز.
گر نبودم به مراد دل او دی ّ و پریر
بمراد دل او باشم زامروز فراز.
پریر قبله ٔ احرار زاولستان بود
چنانکه کعبه است امروز اهل ایمان را.
گر شکر خوردی پریر و دی یکی نان جوین
همبر است امروز ناچار این جوین با آن شکر.
چون دی و پریر و پار و پیرار گذشت
شادی و غم و صحت و تیمار گذشت ...
میزد پریر سخت ز تیمار... نفیر
بگذشت از پریر خروشی که دوش کرد.
پریر وقت سحر چون نسیم باد شمال
همی رساند به ارواح بوی عنبر تر.
جنگ میکردند حمالان پریر
تو مکش تا من کشم حملش چو شیر.
او پریر از دار دنیا نقل کرد
مرد و زن از واقعه ی ْ او روی زرد.
مردمان را بچشم وقت نگر
از خیال پریر و دی بگذر.
پریر ابلیس با جمعی ز اتباع
بلفظی دلگشا میکرد تقریر.
بر مراد دل من بود او از دی ّ و پریر
بر مراد دل او باشم از امروز فراز.
گر نبودم به مراد دل او دی ّ و پریر
بمراد دل او باشم زامروز فراز.
پریر قبله ٔ احرار زاولستان بود
چنانکه کعبه است امروز اهل ایمان را.
گر شکر خوردی پریر و دی یکی نان جوین
همبر است امروز ناچار این جوین با آن شکر.
چون دی و پریر و پار و پیرار گذشت
شادی و غم و صحت و تیمار گذشت ...
میزد پریر سخت ز تیمار... نفیر
بگذشت از پریر خروشی که دوش کرد.
پریر وقت سحر چون نسیم باد شمال
همی رساند به ارواح بوی عنبر تر.
جنگ میکردند حمالان پریر
تو مکش تا من کشم حملش چو شیر.
او پریر از دار دنیا نقل کرد
مرد و زن از واقعه ی ْ او روی زرد.
مردمان را بچشم وقت نگر
از خیال پریر و دی بگذر.
پریر ابلیس با جمعی ز اتباع
بلفظی دلگشا میکرد تقریر.