پرچین
لغتنامه دهخدا
پرچین . [ پ َ ] (اِ مرکب ) دیوارگونه ای که از ترکه یا نَی و برگ و عَلَف بر گرد باغ و مزرعه کنند. خار و شاخ درخت که بر سر دیوارهای باغ نهند حراست آنرا. چوبهای سرتیز و خاری که بر سر دیوارها نصب کنند. حصاری باشد که از خار و خلاشه و شاخ درختان بر دور باغ و فالیز و کشت زار سازندو چوبهای سرتیز و خاری را نیز گویند که بر سر دیوارها نصب کنند. (برهان ). وَشیع. چَپَر. خاربست . کپَر: پرچین خانه و باغ ، فلغند. (صحاح الفرس ). الخزّ؛ پرچین بر دیوار نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) :
سپاه و سلیح است دیوار او
بپرچینش بر نیزه ها خار او.
سرای خویش را فرمود [ شاه ] پرچین
حصار آهنین و بند روئین .
رخ مه ز گرد ابر پر چین گرفت
سر باره از نیزه پرچین گرفت .
یاری ندهد ترا بر این دیو
جز طاعت و حب آل یاسین
گرد دل خود ز دوستیشان
بر دیو حصار ساز وپرچین .
پرمیوه دار باشند درهای او حکیمان
دیوار او ز حکمت و ز ذوالفقار پرچین .
پُرچین شود ز درد رخ بی دین
چون گرد خود کنی تو ز دین پرچین .
شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن تا چهارپا اندر او راه نیابد و از مرغان نگاه دار. (نوروزنامه ).
تا نگار من ز سنبل بر چمن پرچین نهاد
داغ حسرت بر دل صورتگران چین نهاد.
کنداز غالیه [ یعنی خط عذار ] پیرامن گل را پرچین
تا کس از باغ رخش گلشن و گلچین نکند
خود خطا باشد انصاف خرد باید داد
کاین چنین باغ پر از گل را پرچین نکند.
پرچین باغ پروین بل پرّنسر طائر
بامش فضای گردون دیوار خط محور.
عطارد ار نگرد این حدیقه ٔ معنی
بگردش از مژه ٔ خویشتن کند پرچین .
- پرچین شدن ؛ محکم شدن چیزی در چیزی چون میخ آهنین در تخته فرورفته محکم شود. (غیاث اللغات ).
- پرچین کردن ؛ چوب یا خار بر دیوار نهادن تا کسی برنتواند رفت . گرد باغ برآمدن باغبان و هرچه دغل یافتن پاک کردن . (صحاح الفرس ). مضبوط و محکم ساختن چیزی چون میخ در تخته و دیوار و امثال آن . (رشیدی ). محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که بر تخته زنند و دنباله ٔ آنرااز جانب دیگر خم دهند و محکم کنند. (برهان ). پخچ کردن سر میخ از آن سوی که بیرون آید. چون درودگر یا نعلبند میخ در چوب یا نعل زند و سر میخ را که از دیگر سو بیرون آید گرد سازد تا در چیزی نیفتد و چهارپایان بر دست و پای نزنند گویند میخ را پرچین کرد. (صحاح الفرس ).
سپاه و سلیح است دیوار او
بپرچینش بر نیزه ها خار او.
سرای خویش را فرمود [ شاه ] پرچین
حصار آهنین و بند روئین .
رخ مه ز گرد ابر پر چین گرفت
سر باره از نیزه پرچین گرفت .
یاری ندهد ترا بر این دیو
جز طاعت و حب آل یاسین
گرد دل خود ز دوستیشان
بر دیو حصار ساز وپرچین .
پرمیوه دار باشند درهای او حکیمان
دیوار او ز حکمت و ز ذوالفقار پرچین .
پُرچین شود ز درد رخ بی دین
چون گرد خود کنی تو ز دین پرچین .
شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن تا چهارپا اندر او راه نیابد و از مرغان نگاه دار. (نوروزنامه ).
تا نگار من ز سنبل بر چمن پرچین نهاد
داغ حسرت بر دل صورتگران چین نهاد.
کنداز غالیه [ یعنی خط عذار ] پیرامن گل را پرچین
تا کس از باغ رخش گلشن و گلچین نکند
خود خطا باشد انصاف خرد باید داد
کاین چنین باغ پر از گل را پرچین نکند.
پرچین باغ پروین بل پرّنسر طائر
بامش فضای گردون دیوار خط محور.
عطارد ار نگرد این حدیقه ٔ معنی
بگردش از مژه ٔ خویشتن کند پرچین .
- پرچین شدن ؛ محکم شدن چیزی در چیزی چون میخ آهنین در تخته فرورفته محکم شود. (غیاث اللغات ).
- پرچین کردن ؛ چوب یا خار بر دیوار نهادن تا کسی برنتواند رفت . گرد باغ برآمدن باغبان و هرچه دغل یافتن پاک کردن . (صحاح الفرس ). مضبوط و محکم ساختن چیزی چون میخ در تخته و دیوار و امثال آن . (رشیدی ). محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که بر تخته زنند و دنباله ٔ آنرااز جانب دیگر خم دهند و محکم کنند. (برهان ). پخچ کردن سر میخ از آن سوی که بیرون آید. چون درودگر یا نعلبند میخ در چوب یا نعل زند و سر میخ را که از دیگر سو بیرون آید گرد سازد تا در چیزی نیفتد و چهارپایان بر دست و پای نزنند گویند میخ را پرچین کرد. (صحاح الفرس ).