پرورش
لغتنامه دهخدا
پرورش . [ پ َرْ وَ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پروردن . عمل پروردن . تیمار. مراعات . رعایت . تربیت . تربیه . تعلیم . تأدیب . ترشیح :
برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم
که حیف باشد روح القدس بسکبانی .
پرورش جان به سخنهای خوب
سوی خردمند مهین جنت است .
شه از خواب دوشینه سر برگرفت
نیایش گری کردن از سر گرفت
به نیکی ز نیکی دهش یاد کرد
بدان پرورش عالم آباد کرد.
زرّ ونقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیر کان .
توانائی تن مدان از خورش
که لطف حقت میدهد پرورش .
آنکه با معدلتش در همه آفاق نباشد
از پی پرورش بره به از گرگ شبانی .
|| فرهنگ . تمدن . تربیت حسنه . حسن تربیت . کنایه از علم و حکمت ، چه پرورش آموز علم و حکمت آموز را گویند. (برهان قاطع) :
ازو اندرآمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش .
بیاری دادار نیکی دهش
همش مهر دل بود و هم پرورش .
گمانی بدان بردکو را بخواب
خورش کرد بر پرورش بر شتاب .
|| پرستش . پرستیدن :
به نیکی ز نیکی دهش یاد کرد
بدان پرورش عالم آباد کرد.
|| (اِ) خوراک . خورش . طعام . غِذاء. تغذیه :
یکی روی بنمای تا زین خورش
که باشد همی شاه را پرورش .
فراوان نبد آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنی ها خورش .
بجز مغز مردم مده شان خورش
مگر خود بمیرند از آن پرورش .
از آن ساختندی بخوان بر خورش
بدین گونه بد شاه را پرورش .
بدی پنج مرده مر او را خورش
بماندند مردم از آن پرورش .
جز از ترف و شیرش نبودی خورش
فزونیش رُخبین بدی پرورش .
اگر هست نزد تو چیزی خورش
که تن را بود زان خورش پرورش .
بدو گفت یاری کن اندر خورش
که مرد از خورشها کند پرورش .
چو از گوشت درویش باشد خورش
ز چرمش بود بی گمان پرورش .
که فردات زآنگونه سازم خورش
کزو باشدت سر بسر پرورش .
چو آن کرم را بود گاه خورش
ز ارزیز جوشان شدش پرورش .
ز ماهی بود مردمان را خورش
ندارند چیزی جز این پرورش .
هر آنکس که زی کرم بردی خورش
ز شیر و برنج آنچه بد پرورش .
دهان باز کن تاخوری زین خورش
از آن پس چنین بایدت پرورش .
بسازید چیزی که شاید خورش
نباید که کم باشد از پرورش .
چنین هم نگهدار تن در خورش
نباید که بگزایدت پرورش .
که باشد مر آن اژدها را خورش
بدینگونه باید ترا پرورش .
به پنجاه آب و خورش برنهد
دگر آلت پرورش برنهد.
چو جویند گاه پرستش خورش
ز گوشت ددانشان بود پرورش .
توانگر که تنگی کند در خورش
دریغ آیدش پوشش و پرورش .
گر ایدون که شاید بدینسان خورش
مبادات بر تن جز این پرورش .
چنین جای بودش خرام و خورش
که باشدش از خوردنی پرورش .
از این هرکه یک میوه یابد خورش
یکی هفته بس باشدش پرورش .
برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم
که حیف باشد روح القدس بسکبانی .
پرورش جان به سخنهای خوب
سوی خردمند مهین جنت است .
شه از خواب دوشینه سر برگرفت
نیایش گری کردن از سر گرفت
به نیکی ز نیکی دهش یاد کرد
بدان پرورش عالم آباد کرد.
زرّ ونقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیر کان .
توانائی تن مدان از خورش
که لطف حقت میدهد پرورش .
آنکه با معدلتش در همه آفاق نباشد
از پی پرورش بره به از گرگ شبانی .
|| فرهنگ . تمدن . تربیت حسنه . حسن تربیت . کنایه از علم و حکمت ، چه پرورش آموز علم و حکمت آموز را گویند. (برهان قاطع) :
ازو اندرآمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش .
بیاری دادار نیکی دهش
همش مهر دل بود و هم پرورش .
گمانی بدان بردکو را بخواب
خورش کرد بر پرورش بر شتاب .
|| پرستش . پرستیدن :
به نیکی ز نیکی دهش یاد کرد
بدان پرورش عالم آباد کرد.
|| (اِ) خوراک . خورش . طعام . غِذاء. تغذیه :
یکی روی بنمای تا زین خورش
که باشد همی شاه را پرورش .
فراوان نبد آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنی ها خورش .
بجز مغز مردم مده شان خورش
مگر خود بمیرند از آن پرورش .
از آن ساختندی بخوان بر خورش
بدین گونه بد شاه را پرورش .
بدی پنج مرده مر او را خورش
بماندند مردم از آن پرورش .
جز از ترف و شیرش نبودی خورش
فزونیش رُخبین بدی پرورش .
اگر هست نزد تو چیزی خورش
که تن را بود زان خورش پرورش .
بدو گفت یاری کن اندر خورش
که مرد از خورشها کند پرورش .
چو از گوشت درویش باشد خورش
ز چرمش بود بی گمان پرورش .
که فردات زآنگونه سازم خورش
کزو باشدت سر بسر پرورش .
چو آن کرم را بود گاه خورش
ز ارزیز جوشان شدش پرورش .
ز ماهی بود مردمان را خورش
ندارند چیزی جز این پرورش .
هر آنکس که زی کرم بردی خورش
ز شیر و برنج آنچه بد پرورش .
دهان باز کن تاخوری زین خورش
از آن پس چنین بایدت پرورش .
بسازید چیزی که شاید خورش
نباید که کم باشد از پرورش .
چنین هم نگهدار تن در خورش
نباید که بگزایدت پرورش .
که باشد مر آن اژدها را خورش
بدینگونه باید ترا پرورش .
به پنجاه آب و خورش برنهد
دگر آلت پرورش برنهد.
چو جویند گاه پرستش خورش
ز گوشت ددانشان بود پرورش .
توانگر که تنگی کند در خورش
دریغ آیدش پوشش و پرورش .
گر ایدون که شاید بدینسان خورش
مبادات بر تن جز این پرورش .
چنین جای بودش خرام و خورش
که باشدش از خوردنی پرورش .
از این هرکه یک میوه یابد خورش
یکی هفته بس باشدش پرورش .