پرواز کردن
لغتنامه دهخدا
پرواز کردن . [ پ َرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پریدن . طیران :
بهوا درنگر که لشکر برف
چون کنند اندرو همی پرواز
راست همچون کبوتران سفید
راه گم کردگان ز هیبت باز.
برآمد ابر پیریت از بناگوش
مکن پرواز گرد رود و بگماز.
صواب آن است که در اوج هوا پرواز کنی . (کلیله و دمنه ).
بهوا درنگر که لشکر برف
چون کنند اندرو همی پرواز
راست همچون کبوتران سفید
راه گم کردگان ز هیبت باز.
برآمد ابر پیریت از بناگوش
مکن پرواز گرد رود و بگماز.
صواب آن است که در اوج هوا پرواز کنی . (کلیله و دمنه ).