پرهیختن
لغتنامه دهخدا
پرهیختن . [ پ َ ت َ ] (مص ) پرهختن . فرهیختن . فرهنجیدن . ادب کردن :
هست یاقوت بهرمان ، پرهیخت
ادب آمد که دیو از او بگریخت .
|| پرهیز کردن .احتراز کردن . دور شدن . || رها کردن . || خالی کردن .
هست یاقوت بهرمان ، پرهیخت
ادب آمد که دیو از او بگریخت .
|| پرهیز کردن .احتراز کردن . دور شدن . || رها کردن . || خالی کردن .