پرنون
لغتنامه دهخدا
پرنون .[ پ َ ] (اِ) دیبای منقش . پرنو. پرنیان :
نپرّد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا
نپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون .
شمشاد ببوی زلفک خاتون شد
گلنار برنگ توزی و پرنون شد.
ز دیبا و پرنون شتروار شصت
ز پوشیدنی جامه پنجاه دست .
گرچه ز پشمند هر دو هرگز نبود
سوی تو ای دوربین پلاس چو پرنون .
و بیت اخیر مینماید که این جامه از پشم میکرده اند.
نپرّد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا
نپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون .
شمشاد ببوی زلفک خاتون شد
گلنار برنگ توزی و پرنون شد.
ز دیبا و پرنون شتروار شصت
ز پوشیدنی جامه پنجاه دست .
گرچه ز پشمند هر دو هرگز نبود
سوی تو ای دوربین پلاس چو پرنون .
و بیت اخیر مینماید که این جامه از پشم میکرده اند.