پرنم
لغتنامه دهخدا
پرنم . [ پ ُ ن َ ] (ص مرکب ) بسیار نداوثاد. پراشک :
که ما نام او در جهان کم کنیم
دل و دیده ٔ زال پرنم کنیم .
- تنباکوی پرنم ؛مقابل کم نم . که آب بسیار بدو آمیخته باشند: من پرنم می کشم .
که ما نام او در جهان کم کنیم
دل و دیده ٔ زال پرنم کنیم .
- تنباکوی پرنم ؛مقابل کم نم . که آب بسیار بدو آمیخته باشند: من پرنم می کشم .