پرستشگه
لغتنامه دهخدا
پرستشگه . [ پ َرَ ت ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) معبد. پرستشگاه . صومعه . جای عبادت . عبادتگاه . پرستشکده . عبادتخانه :
پرستشگهی بس کنم زین جهان
سپارم ترا آنچه دارم نهان .
خود اندر پرستشگه آمد چو گرد
بزودی در آهنین سخت کرد.
پرستشگهش کوه بودی همه
ز شادی شده دور و دور از رمه .
یکی جای دارم برین تیغ کوه
پرستشگهی نیز دور از گروه .
پرستشگهی بود تا بود جای
بدو اندرون یاد کرد خدای .
برآمد درختی از آن جایگاه
ز خون سیاووش فرخنده شاه ...
بدی مه بسان بهاران بدی
پرستشگه سوگواران بدی .
مر آن را میان جهان جای کرد
پرستشگهی زو دلارای کرد.
که هست این پرستشگهی دلپذیر
بتی در وی از رنگ همرنگ قیر.
پرستشگهی بس کنم زین جهان
سپارم ترا آنچه دارم نهان .
خود اندر پرستشگه آمد چو گرد
بزودی در آهنین سخت کرد.
پرستشگهش کوه بودی همه
ز شادی شده دور و دور از رمه .
یکی جای دارم برین تیغ کوه
پرستشگهی نیز دور از گروه .
پرستشگهی بود تا بود جای
بدو اندرون یاد کرد خدای .
برآمد درختی از آن جایگاه
ز خون سیاووش فرخنده شاه ...
بدی مه بسان بهاران بدی
پرستشگه سوگواران بدی .
مر آن را میان جهان جای کرد
پرستشگهی زو دلارای کرد.
که هست این پرستشگهی دلپذیر
بتی در وی از رنگ همرنگ قیر.