پرزیان
لغتنامه دهخدا
پرزیان . [ پ ُ ] (ص مرکب ) ضارّ. پرضرر :
شنیدستی آن داستان بزرگ
که ارجاسپ آن پرزیان پیر گرگ .
چنین گفت موبد به پیش گروه
بمزدک که ای مرد دانش پژوه
یکی دین نو ساختی پرزیان
نهادی زن و خواسته در میان .
شنیدستی آن داستان بزرگ
که ارجاسپ آن پرزیان پیر گرگ .
چنین گفت موبد به پیش گروه
بمزدک که ای مرد دانش پژوه
یکی دین نو ساختی پرزیان
نهادی زن و خواسته در میان .