پرده پوش
لغتنامه دهخدا
پرده پوش . [ پ َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ساتِر. ستار. (دهار). سِرپوش . رازدار. امین . سِرّ نگاهدار. مقابل پرده دَر :
حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل
در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر.
ترا خامشی ای خداوند هوش
وقار است و نااهل را پرده پوش .
تو بینا و ما خائف از یکدگر
که تو پرده پوشی و ما پرده در.
بپوشیدن ستر درویش کوش
که سترخدایت بود پرده پوش .
بمن دار گفت ای جوانمرد گوش
که دانم جوانمرد را پرده پوش .
برآورده مردم ز بیرون خروش
تو با بنده در پرده و پرده پوش .
خموشی پرده پوش راز آمد
نه مانند سخن غماز آمد.
حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل
در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر.
ترا خامشی ای خداوند هوش
وقار است و نااهل را پرده پوش .
تو بینا و ما خائف از یکدگر
که تو پرده پوشی و ما پرده در.
بپوشیدن ستر درویش کوش
که سترخدایت بود پرده پوش .
بمن دار گفت ای جوانمرد گوش
که دانم جوانمرد را پرده پوش .
برآورده مردم ز بیرون خروش
تو با بنده در پرده و پرده پوش .
خموشی پرده پوش راز آمد
نه مانند سخن غماز آمد.