پرده در
لغتنامه دهخدا
پرده در. [ پ َ دَ / دِ دَ ] (نف مرکب ) هَتّاک . هاتِک . هاتِک استار. مِذیاع . مُنّدِد. مقابل پرده دار. پرده پوش :
حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل
در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر.
بپای پردگیان را بغرچگان مگذار
که پرده دار نباشد که پرده در نبود.
پرده در است آنکه در این عالم است
راز ترا هم دل تو محرم است
چون دل تو بند ندارد بر آن
بند چه جوئی ز دل دیگران .
توبینا و ما خائف از یکدگر
که تو پرده پوشی و ما پرده در.
اشک غماز من ار سرخ برآید چه عجب
خجل از کرده ٔ خود پرده دری نیست که نیست .
تا توانی پرده ٔ کس را مدر
تا ندرّد پرده ات را پرده در.
حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل
در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر.
بپای پردگیان را بغرچگان مگذار
که پرده دار نباشد که پرده در نبود.
پرده در است آنکه در این عالم است
راز ترا هم دل تو محرم است
چون دل تو بند ندارد بر آن
بند چه جوئی ز دل دیگران .
توبینا و ما خائف از یکدگر
که تو پرده پوشی و ما پرده در.
اشک غماز من ار سرخ برآید چه عجب
خجل از کرده ٔ خود پرده دری نیست که نیست .
تا توانی پرده ٔ کس را مدر
تا ندرّد پرده ات را پرده در.